﴿ستاره گمشده﴾
﴿ستاره گمشده﴾
{پارت هفتم}
سایه قد بلند و مردونه ای که داشت داد میزد ممکنه یکی از ارباب ها باشه آب دهنم رو به سختی قورت دادم و برگشتم....اوففف خیلی کراش بود...
من هیچوقت سمت پسرها نمیرفتم و ازشون خیلی خوشم نمیومد مخصوصا اصلا رو کسی کراش نداشتم اما این پسر هیاهویی تو دلم به وجود اورد موهام رو لای انگشتهای کشیده اش پیچ و تاب داد و گفت
سو وو: ببینم عروسک کوچولو صدای منو نمیشنوی یا خودتو میزنی به کری؟
دوهان: بب...خش..ید ارب...اب
سو وو: نشنیدم چی گفتی؟
دوهان: ببخ...شید ار....باب
سو وو: آفرین...حالا ۴ تا لیوان قهوه با یک لیوان آبمیوه بیار تو پذیرایی فهمیدی؟
دوهان: بله ارباب
از اشپزخونه رفت بیرون که یکدفعه برگشت و گفت
سو وو: در ضمن وقتی میای منو ارباب صدا نمیزنی و میگی سو وو اوکی؟
دوهان: بله ارباب
از اشپزخونه رفت و منم ۳ تا لیوان قهوه و یک آبمیوه درست کردم و داخل سینی گذاشتم و بردم داشتم میرفتم که ارباب گفت
سو وو: جایی میری عزیزم؟
دوهان: چی؟
سو وو: نمیخوای بیای بشینی عشقم؟
با چشماش اشاره کرد که بیا بشین و منم فهمیدم برای اینکه واقعی باشه گفتم
دوهان: اوه چرا فقط برم موهام رو ببندم بیام
سو وو: نمیخواد همینجوری هم قشنگی عروسکم
خنده ای ته دلم به وجود اومد اما میدونستم همش ساختگیشه و خنده ای کردم و گفتم
دوهان: لطف داری سو وو عزیزم
رفتم و نشستم بحثی بین اون دونفر نشست و ارباب با خیال خیلی راحت به مبل تیکه داده بود چشماش به اونها نبود خط چشماش رو دنبال کردم و به موهای خودم رسیدم که داشت لای انگشتهاش میپیچید...این چرا اینجوری میکرد؟ تو همین فکر بودم که یکی از آنها گفت
ووک: دوست دخترته آره؟
سو وو: نه
جئان: پس کیه؟!
سو وو: نامزدمه
ووک: پس حلقتون کجاست؟
سو وو: حلقه؟!!
ووک: درسته حلقه
ارباب دستم رو گرفت و با تعجب نگاه کرد و تو چشمام زل زد و گفت
سو وو: حلقت رو دست نکردی دوهان؟؟؟
دوهان:....یادم رفت!
سو وو: هوفف...یادت باشه دفعه قبل
دوهان: بله
ووک: اقای کانگ بنظرم ما باید بریم
اون مرده نگاهش به دست ارباب و موهای من بود معلوم بود که باور کردن من و ارباب نامزدیم!...ارباب انقدر ادم دیگه ای نداشت که به عنوان نامزدش بگه؟؟ موهام خیس بود و ارباب باهاشون بازی میکرد توجه ای به حرف انها نکرد و همینجوری ادامه میداد وقتی بلند شدن رو به ی پسره گفت
سو وو: تا دم در همراهیشون کن
اونها رفتن و اون بازم مشغول بود من فکر میکردم فقط تا اونها هستن ادامه میده اما بازم اینکار رو میکرد...حس خوبی نداشتم که گفت
سو وو: چرا موهات رو خشک نکردی!؟
دوهان: چجوری خشک کنم وقتی سشوار ندارم
سو وو: اوم بلند شو و همراهم بیا
{پارت هفتم}
سایه قد بلند و مردونه ای که داشت داد میزد ممکنه یکی از ارباب ها باشه آب دهنم رو به سختی قورت دادم و برگشتم....اوففف خیلی کراش بود...
من هیچوقت سمت پسرها نمیرفتم و ازشون خیلی خوشم نمیومد مخصوصا اصلا رو کسی کراش نداشتم اما این پسر هیاهویی تو دلم به وجود اورد موهام رو لای انگشتهای کشیده اش پیچ و تاب داد و گفت
سو وو: ببینم عروسک کوچولو صدای منو نمیشنوی یا خودتو میزنی به کری؟
دوهان: بب...خش..ید ارب...اب
سو وو: نشنیدم چی گفتی؟
دوهان: ببخ...شید ار....باب
سو وو: آفرین...حالا ۴ تا لیوان قهوه با یک لیوان آبمیوه بیار تو پذیرایی فهمیدی؟
دوهان: بله ارباب
از اشپزخونه رفت بیرون که یکدفعه برگشت و گفت
سو وو: در ضمن وقتی میای منو ارباب صدا نمیزنی و میگی سو وو اوکی؟
دوهان: بله ارباب
از اشپزخونه رفت و منم ۳ تا لیوان قهوه و یک آبمیوه درست کردم و داخل سینی گذاشتم و بردم داشتم میرفتم که ارباب گفت
سو وو: جایی میری عزیزم؟
دوهان: چی؟
سو وو: نمیخوای بیای بشینی عشقم؟
با چشماش اشاره کرد که بیا بشین و منم فهمیدم برای اینکه واقعی باشه گفتم
دوهان: اوه چرا فقط برم موهام رو ببندم بیام
سو وو: نمیخواد همینجوری هم قشنگی عروسکم
خنده ای ته دلم به وجود اومد اما میدونستم همش ساختگیشه و خنده ای کردم و گفتم
دوهان: لطف داری سو وو عزیزم
رفتم و نشستم بحثی بین اون دونفر نشست و ارباب با خیال خیلی راحت به مبل تیکه داده بود چشماش به اونها نبود خط چشماش رو دنبال کردم و به موهای خودم رسیدم که داشت لای انگشتهاش میپیچید...این چرا اینجوری میکرد؟ تو همین فکر بودم که یکی از آنها گفت
ووک: دوست دخترته آره؟
سو وو: نه
جئان: پس کیه؟!
سو وو: نامزدمه
ووک: پس حلقتون کجاست؟
سو وو: حلقه؟!!
ووک: درسته حلقه
ارباب دستم رو گرفت و با تعجب نگاه کرد و تو چشمام زل زد و گفت
سو وو: حلقت رو دست نکردی دوهان؟؟؟
دوهان:....یادم رفت!
سو وو: هوفف...یادت باشه دفعه قبل
دوهان: بله
ووک: اقای کانگ بنظرم ما باید بریم
اون مرده نگاهش به دست ارباب و موهای من بود معلوم بود که باور کردن من و ارباب نامزدیم!...ارباب انقدر ادم دیگه ای نداشت که به عنوان نامزدش بگه؟؟ موهام خیس بود و ارباب باهاشون بازی میکرد توجه ای به حرف انها نکرد و همینجوری ادامه میداد وقتی بلند شدن رو به ی پسره گفت
سو وو: تا دم در همراهیشون کن
اونها رفتن و اون بازم مشغول بود من فکر میکردم فقط تا اونها هستن ادامه میده اما بازم اینکار رو میکرد...حس خوبی نداشتم که گفت
سو وو: چرا موهات رو خشک نکردی!؟
دوهان: چجوری خشک کنم وقتی سشوار ندارم
سو وو: اوم بلند شو و همراهم بیا
۳.۳k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.