﴿ستاره گمشده﴾
﴿ستاره گمشده﴾
{پارت پنجم}
دستم رو ول کرد نزدیک بود بخورم زمین اما تعادلم رو حفظ کردم که نخورم زمین با جدیت رو به اون خانم گفت
سوجون: این دختر رو ببر از این به بعد تو کارهای خونه کمکت میکنه
تینا: بله ارباب
دوهان: چی؟؟؟؟؟
سوجون: همین که شنیدی
دوهان: پس مدرسه ام چی؟؟؟؟
سوجون: اونو بعدا تصمیم میگیریم
از عصبانیت به سکسکه افتادم با تعجب نگاهم کرد که یکدفعه زد زیر خنده و گفت
سوجون: چت....شده....دختر...
دوهان: هی...چی...(سکسکه)
سوجون: تینا ببرش و اتاقش رو نشونش بده
تینا: بله ارباب
با اون زن به سمت یک راهرو رفتیم که انگار تمومی نداشت بینمون هیچ حرفی رد و بدل نشد انگار نتونست تحمل کنه و گفت
تینا: اسم من شی تینا هست تو چطور؟
دوهان: اوم....من...کیم دوهان.....راستی تو چندوقته اینجایی؟ چندسالته؟ اصلا چرا به اون پسر گفتی ارباب؟ اینجا کجاست؟
انگار خودم بیشتر از اون سوال داشتم که به بازوم زد و گفت
تینا: اینهمه سوال رو از کجا میاری دختر
دوهان: اوم نمیدونم(خنده)
تینا: خوب من ۱۹ ساله که اینجا کار میکنم و ۳۹ سالمه اون پسر دوست صمیمی رئیس این عمارت هست و من مجبورم که به ایشون هم بگم ارباب پارک و به دوستشون هم باید بگم ارباب هیونگ یک گروه سه نفره هستن البته دختری هم اینجا هست که باید به ایشون بگم خانم هان ارباب کانگ هیچوقت دختر کم سن و سالی رو برای کار به اینجا نمیاورد...تو چندسالته؟
دوهان: ۱۶ سالمه
تینا: عجیبه...من از قبل به دنیا اومدن ارباب کانگ اینجا بودم و یجورایی دوست و هم درد خانم کانگ از بچگی پیش ارباب کانگ بودم..موقعی که یاد گرفت راه بره، حرف بزنه، مدرسه بره،عاشق بشه، خواهرشو از دست بده و مادرش سخت مریض بشه و از کره بره آلمان و سالهای سال برنگرده پیشش بودم
دوهان: عاشق بشه؟ اون تاحالا عاشق شده؟
تینا: آره اما بخاطر اون عشق هم خواهرشو از دست داد و هم عشقشو
دوهان:اوم
تینا: خوب اینم اتاقت
در اتاق رو باز کردیم این برای تینا هم بود من با تینا هم اتاق بودم...باورم نمیشد من یک روزی دختر پولدارترین آدم کره جنوبی بودم اما شرکت وقتی نابود شد من شدم یک دختر از یک سطح متوسط بازهم وضعم از همه بهتر بود اگه بردارم میفهمید که اومدم اینجا چی؟
مطمئنن میکشتم!...
روی تخت دراز کشیدم و تینا از اتاق بیرون رفت و بعد دو دقیقه وارد اتاق شد و ی لباس روی صندلی کنار تخت گذاشت و گفت
{پارت پنجم}
دستم رو ول کرد نزدیک بود بخورم زمین اما تعادلم رو حفظ کردم که نخورم زمین با جدیت رو به اون خانم گفت
سوجون: این دختر رو ببر از این به بعد تو کارهای خونه کمکت میکنه
تینا: بله ارباب
دوهان: چی؟؟؟؟؟
سوجون: همین که شنیدی
دوهان: پس مدرسه ام چی؟؟؟؟
سوجون: اونو بعدا تصمیم میگیریم
از عصبانیت به سکسکه افتادم با تعجب نگاهم کرد که یکدفعه زد زیر خنده و گفت
سوجون: چت....شده....دختر...
دوهان: هی...چی...(سکسکه)
سوجون: تینا ببرش و اتاقش رو نشونش بده
تینا: بله ارباب
با اون زن به سمت یک راهرو رفتیم که انگار تمومی نداشت بینمون هیچ حرفی رد و بدل نشد انگار نتونست تحمل کنه و گفت
تینا: اسم من شی تینا هست تو چطور؟
دوهان: اوم....من...کیم دوهان.....راستی تو چندوقته اینجایی؟ چندسالته؟ اصلا چرا به اون پسر گفتی ارباب؟ اینجا کجاست؟
انگار خودم بیشتر از اون سوال داشتم که به بازوم زد و گفت
تینا: اینهمه سوال رو از کجا میاری دختر
دوهان: اوم نمیدونم(خنده)
تینا: خوب من ۱۹ ساله که اینجا کار میکنم و ۳۹ سالمه اون پسر دوست صمیمی رئیس این عمارت هست و من مجبورم که به ایشون هم بگم ارباب پارک و به دوستشون هم باید بگم ارباب هیونگ یک گروه سه نفره هستن البته دختری هم اینجا هست که باید به ایشون بگم خانم هان ارباب کانگ هیچوقت دختر کم سن و سالی رو برای کار به اینجا نمیاورد...تو چندسالته؟
دوهان: ۱۶ سالمه
تینا: عجیبه...من از قبل به دنیا اومدن ارباب کانگ اینجا بودم و یجورایی دوست و هم درد خانم کانگ از بچگی پیش ارباب کانگ بودم..موقعی که یاد گرفت راه بره، حرف بزنه، مدرسه بره،عاشق بشه، خواهرشو از دست بده و مادرش سخت مریض بشه و از کره بره آلمان و سالهای سال برنگرده پیشش بودم
دوهان: عاشق بشه؟ اون تاحالا عاشق شده؟
تینا: آره اما بخاطر اون عشق هم خواهرشو از دست داد و هم عشقشو
دوهان:اوم
تینا: خوب اینم اتاقت
در اتاق رو باز کردیم این برای تینا هم بود من با تینا هم اتاق بودم...باورم نمیشد من یک روزی دختر پولدارترین آدم کره جنوبی بودم اما شرکت وقتی نابود شد من شدم یک دختر از یک سطح متوسط بازهم وضعم از همه بهتر بود اگه بردارم میفهمید که اومدم اینجا چی؟
مطمئنن میکشتم!...
روی تخت دراز کشیدم و تینا از اتاق بیرون رفت و بعد دو دقیقه وارد اتاق شد و ی لباس روی صندلی کنار تخت گذاشت و گفت
۴.۳k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.