سادهدلانه گمان میکردم

ساده‌دلانه گمان می‌کردم
تو را در پشت سر رها خواهم کرد ...
در چمدانی که باز کردم
تو بودی.....
هر پیراهنی که پوشیدم
عطرِ تو را با خود داشت ...
و تمام روزنامه‌های جهان عکس تو را چاپ کرده بودند
به تماشای هر نمایشی رفتم
تو را در صندلی کنار خود دیدم....
هر عطری که خریدم
تو مالک آن شدی ....
پس کی؟
بگو کی از حضور تو رها می‌شوم
مسافر همیشه همسفر من...؟
دیدگاه ها (۵)

http://irsv.upmusics.com/Downloads/Musics/Farzad%20Farzin%20...

چه کسی می داندآنانکه که باهمندچقدر باهمند؟یا آن که می رودتا ...

گاهی اوقات از [پنجره] هم کاری بر نمی آیدوقتی که- دلتنگی- تما...

چگونه می شود به آن کسی که می روداین سان صبورسنگینسرگردان ......

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط