چه خوش افسانه می گویی به افسون های خاموشی

چه خوش افسانه می گویی به افسون های خاموشی
مرا از یاد خود بستان بدین خواب فراموشی

ز موج چشم مستت چون دل سرگشته برگیرم
که من خود غرقه خواهم شد درین دریای مدهوشی

می از جام مودت نوش و در کار محبت کوش
به مستی ، بی خمارست این می نوشین اگر نوشی

سخن ها داشتم دور از فریب چشم غمازت
چو زلفت گر مرا بودی مجال حرف درگوشی

نمی سنجند و می رنجند ازین زیبا سخن سایه
بیا تا گم کنم خود را به خلوت های خاموشی
دیدگاه ها (۱۶)

دل به دامِ تو اسیر است، زمینگیرش کنزلف بگشای و به یک حلقه به...

پدیده جان با زبانی ساده اما قلبی پرمهرتولدت رو تبریک میگم از...

سلام تولد یکی ازعزیزترین دوستانمه کوردن مانا عزیز که معرف حض...

از تبارِ عشق بودزنی که تار تارِگیسوان رهایش در باددر سیاهی ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط