رمان زیباترین عشق پارت 14
دلارام:
وارد اتاق شدم اصن وقتی دیدم چی شده شوکه شدم
داد و بیداد کردم و اومدم بیرون
دو تا پسر خل و چل نباید کنار هم تنها گزاشت
نمیرفتم معلوم نبود دیگه چه غلطایی میخواستن بکنن
ادم باید یکم حیا داشته باشه
شالم و سرم کردم رژم پاک شده بود یه رژ کم رنگ صورتی زدم و میخواستم برم بیرون از خونه سعید که میلاد اومد و صدام کرد
میلاد:دلارام جان؟کجا میری؟
من:جاااااااااااان؟من چه نسبتی با شما دارم اقا ی سرلک؟
میلاد:ههه بحثو عوض نکن
بمون توضیح بدم
من:توضیححح؟دیگه به روایت تصویر دیدم
میلاد:هنوز از هیچی خبر نداری ها
من:معلوم نیس چی زده بودین قبلا دیگه چه کارایی میکردین؟
یهو سعید از اتاق اومد بیرون
و داد زد
سعید:دلارام خانووووووووووم الکی نبر و ندوز بزار توضیح بده اگه بود بزار برو
میلاد:راست میگه
من:هوووووووی سعید صداتو ننداز تو گلوت سر من داد نزن ها
میلاد:راس میگه دیگه سعید
دلی تو هم کنار بیا دیگه
من:میشنوم
میلاد: همه ماجرا رو تعریف کردم
سعید:ترو خدا به ساناز چیزی نگید
من:ساناز رفیقمه چی چی رو هچی نگم
ولی خب از یکم پلیس بازی بدم نمیاد
حامد:
خیلی دلم میخواست به اقا سید بگم همه ماجرا رو ولی خجالتم میگرفت
تصمیم گرفتم برم یه دست لباس خوب یه خرس و ادکلن هم برا آیدا بخرم
زنگ زدم امید و سروش
اول امید رو گرفتم بعد 3 بوق جواب داد
من:الو؟داداش امید
امید:به به داداش حامد امری داشتید؟
من:مزاحم شدم بریم بازار؟
امید:میفروشمت صد هزار
من:هار هار هار خندیدم
امید:تو خوبی
حالا میخوای بری بازار چیکار کنی؟
من:یه خرس بخرم با یه ادکلن لباس هم بگیرم
امید:یعنی به خاطر یه پارک رفتن اینقدر خرج افتاد رو دستت؟
من:مثه اینکه
امید:باش پس ساعت 5 پاساژ پاسارگاد باش بای
من:اوکی بای
سروش رو گرفتم بعد 5 تا بوق جواب داد
اصن سروش نمیدونه جریان چیه
بهش توضیح دادم قرار شد بیاد باهم بریم پاساژ خرید کنم.
خدیجه (زن دایی کمال)
هرچی دور و ورم رو نگاه میکنم کمند نیست
خدایا این بچه چی شد؟
سیما رو صدا کردم
سیما جان کمند رو ندیدی؟
سیما:نه والا ندیدم
من:ای بابا بریم بگردیم اگه پیدا نشد بریم نگهبانی
همه:باش بریم
رفتن کلی هم گشتن خبری از کمند کامیابی نیا نبود
انگاری اب شده رفته تو زمین
من:با نگرانی وارد دکه نگهبانی شدم مشخصات کمند رو دادم حتی چند بار هم صداش زد ولی کمند پیدا نشد
زنگ زدم کمال
من:الو سلام خوبی؟
کمال:مرسی ت خوبی کمند خوبه؟
من:مچکر ما خوبیم
کمال:خداروشکر من دارم میام خونه
من:عه؟
کمال:اره
من:ما خونه نیستیم اومدیم پارک
کمال:عه کدوم پارک لوکیشن بده بیام
من:نه تو خسته ای
کمال:نه میام
من:لوکیشن و فرستادم و قرار شد کمال بیاد خدا رحم کنه وای کمند کجا رفتی
وارد اتاق شدم اصن وقتی دیدم چی شده شوکه شدم
داد و بیداد کردم و اومدم بیرون
دو تا پسر خل و چل نباید کنار هم تنها گزاشت
نمیرفتم معلوم نبود دیگه چه غلطایی میخواستن بکنن
ادم باید یکم حیا داشته باشه
شالم و سرم کردم رژم پاک شده بود یه رژ کم رنگ صورتی زدم و میخواستم برم بیرون از خونه سعید که میلاد اومد و صدام کرد
میلاد:دلارام جان؟کجا میری؟
من:جاااااااااااان؟من چه نسبتی با شما دارم اقا ی سرلک؟
میلاد:ههه بحثو عوض نکن
بمون توضیح بدم
من:توضیححح؟دیگه به روایت تصویر دیدم
میلاد:هنوز از هیچی خبر نداری ها
من:معلوم نیس چی زده بودین قبلا دیگه چه کارایی میکردین؟
یهو سعید از اتاق اومد بیرون
و داد زد
سعید:دلارام خانووووووووووم الکی نبر و ندوز بزار توضیح بده اگه بود بزار برو
میلاد:راست میگه
من:هوووووووی سعید صداتو ننداز تو گلوت سر من داد نزن ها
میلاد:راس میگه دیگه سعید
دلی تو هم کنار بیا دیگه
من:میشنوم
میلاد: همه ماجرا رو تعریف کردم
سعید:ترو خدا به ساناز چیزی نگید
من:ساناز رفیقمه چی چی رو هچی نگم
ولی خب از یکم پلیس بازی بدم نمیاد
حامد:
خیلی دلم میخواست به اقا سید بگم همه ماجرا رو ولی خجالتم میگرفت
تصمیم گرفتم برم یه دست لباس خوب یه خرس و ادکلن هم برا آیدا بخرم
زنگ زدم امید و سروش
اول امید رو گرفتم بعد 3 بوق جواب داد
من:الو؟داداش امید
امید:به به داداش حامد امری داشتید؟
من:مزاحم شدم بریم بازار؟
امید:میفروشمت صد هزار
من:هار هار هار خندیدم
امید:تو خوبی
حالا میخوای بری بازار چیکار کنی؟
من:یه خرس بخرم با یه ادکلن لباس هم بگیرم
امید:یعنی به خاطر یه پارک رفتن اینقدر خرج افتاد رو دستت؟
من:مثه اینکه
امید:باش پس ساعت 5 پاساژ پاسارگاد باش بای
من:اوکی بای
سروش رو گرفتم بعد 5 تا بوق جواب داد
اصن سروش نمیدونه جریان چیه
بهش توضیح دادم قرار شد بیاد باهم بریم پاساژ خرید کنم.
خدیجه (زن دایی کمال)
هرچی دور و ورم رو نگاه میکنم کمند نیست
خدایا این بچه چی شد؟
سیما رو صدا کردم
سیما جان کمند رو ندیدی؟
سیما:نه والا ندیدم
من:ای بابا بریم بگردیم اگه پیدا نشد بریم نگهبانی
همه:باش بریم
رفتن کلی هم گشتن خبری از کمند کامیابی نیا نبود
انگاری اب شده رفته تو زمین
من:با نگرانی وارد دکه نگهبانی شدم مشخصات کمند رو دادم حتی چند بار هم صداش زد ولی کمند پیدا نشد
زنگ زدم کمال
من:الو سلام خوبی؟
کمال:مرسی ت خوبی کمند خوبه؟
من:مچکر ما خوبیم
کمال:خداروشکر من دارم میام خونه
من:عه؟
کمال:اره
من:ما خونه نیستیم اومدیم پارک
کمال:عه کدوم پارک لوکیشن بده بیام
من:نه تو خسته ای
کمال:نه میام
من:لوکیشن و فرستادم و قرار شد کمال بیاد خدا رحم کنه وای کمند کجا رفتی
۲۷.۴k
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.