چشم هات سبز روشن قامتت نلوفر

چشم هايت سبز روشن، قامتت نيلوفري
من بلا گردان چشمت، ماهتابي يا پري؟

دست آن نقاش را بوسم كه اين نقش آفريد
گيسوان، ابريشمي، رخسار و گردن مرمري

مي درخشد چشم صد رنگ تو چون فيروزه ها
آسمان سبز هم حيران اين مينا گري

شانه ات را طاقت ابريشم مهتاب نيست
برگ گل با من همآوازست در اين داوري

گلبنان سر مي كشند از باغ با لبخند عشق
گر خرامان بگذري با قامت نيلوفري

سينه را عريان مكن در چشمه ي مهتاب ها
تا بماند آسمانرا فرصت روشنگري

دختر ماهي؟ رقيب زهره اي؟ روشن بگو
خواب مي بينم مگر؟ فرياد از اين ناباوري

اي دريغا! وقت پيري، سوختم از تاب عشق
سينه ام پر آتش است و موي من خاكستري

مهدي سهيلي
دیدگاه ها (۷)

️شهریور جانم...!حالا که داری می روی برو بسلامتاما بدان عاشقا...

می خرامد غزلی تازه در اندیشه ی ماشاید آهوی تو رد می شود از ب...

بارها از خویش می‌پرسم که مقصودت چه بوددرک مرگ از مرگ کاری سا...

ای درخت آشنا !شاخه های خویش راناگهان کجا جا گذاشتی ؟یا به قو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط