سنگینی وسایل روی کتفش فشار وارد می کرد .نباید کم می آورد
سنگینی وسایل روی کتفش فشار وارد می کرد .نباید کم می آورد او باید بدون توقف می رفت چند روزی هم بود که انگشت اشاره اش با چاقو بریده بود و وقتی ظرف می شست جریان آب درون زخم تمام بدنش را ریش ریش می کرد ...صدای خنده دختر های جوانی که با همدیگر شوخی می کردند او را به یاد چندسال پیش خودش انداخت و لبخندی به یاد روزهای شیرین زد ولی سریع یادش آمد باید برود ...او به این لبخند های دور تعلق ندارد ...او به مردی تعلق دارد که به خاطرش با عشق از دوران لبخند های بیتعلق گذشته بود ...او باید می رفت و دستهایش را به عشق کودکانش زیر آب می گرفت ...او باید می رفت او یک مادر بود....
۶۱۸
۰۶ اسفند ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.