وقتی بهت عاشقته و بهت اعتراف می کنه
وقتی بهت عاشقته و بهت اعتراف میکنه
(ویو ا.ت)
ساعت ۱۰ صبح بود که بلند شدم از شدت خوابآلودگی جایی رو خوب نمیدیدم با چشمای نیمه باز رفتم سمت دستشویی و دست و صورتم رو شستم اومدم بیرون سمت آشپز خونه رفتم تا برای خودم چیزی درست کنم و بخورم
(سی دقیقه بعد)
بعد شستن ظرفها(ا.ت خیلی پاکیزه هست) رفتم اتاق و گوشیمو برداشتم و با دیدن یه پیام به خودم اومدم اون فیلیکس بود
(پیام)
-ا.ت امروز وقتت آزاده
اره کاری داشتی
-هیچی فقط خواستم بگم بعد دانشگاه میتونی بیای به خونه ام؟
اره حتماً
-پس شب میبینمت
منو فیلیکس از وقتی که ۱۷ سالم بود قرار میزاشتیم
(گذشت زمان)
عصر بود ساعت حدود ۷ که من داشتم برای رفتن به خونه ی فیلیکس آماده میشدم ، کمی آرایش کردم و تاکسی گرفتم و رفتم به خونه ی فیلیکس.
رسیدم و زنگ خونه رو زدم در باز شد و در حالی که داشتم میرفتم به گلهایی که در حیاط خونه بودن نگاه میکردم خیلی زیبا بودن
در داخل خونه رو باز شد و به فیلیکس که با نگاهی پر از ذوق من رو میبینه چشم دوختم
-خوش اومدی
لبخندی زدم و رفتم داخل ، نشستم رو مبل های کرمی رنگ پذیرایی
فیلیکس هم کنار من نشست و فیلمی همراه با تنقلات باز کرد
وسط فیلم بود که فیلیکس فیلم رو قطع کرد
به منی که با تعجب بهش نگاه میکنم نگاه کرد
چیزی شده …؟
خب راستش ا.ت من باید یه چیزی رو بهت بگم
جعبه ای کوچیکی رو بهم داد بازش کردم و گفت
-ا.ت با من ازدواج میکنی
بغض کرده بودم و همین که اومدم چیزی بگم لباش رو روی لبام انداخت و من هم همکاریش کردم و...........
#استری_کیدز#بی_تی_اس#تی_اکس_تی#استی#ارمی#موآ#Sujin#تکپارتی#سناریو#فیک#رمان#فیلیکس#هیونجین#بنگچان#چانگبین#لینو#هان#جونگین#سونگمین#نامجون#جین#شوگا#جی_هوپ#جیمین#تهیونگ#جونگکوک#بوم_گیو#یونجون#سوبین#هیونگ_کای#ته_هیون
(ویو ا.ت)
ساعت ۱۰ صبح بود که بلند شدم از شدت خوابآلودگی جایی رو خوب نمیدیدم با چشمای نیمه باز رفتم سمت دستشویی و دست و صورتم رو شستم اومدم بیرون سمت آشپز خونه رفتم تا برای خودم چیزی درست کنم و بخورم
(سی دقیقه بعد)
بعد شستن ظرفها(ا.ت خیلی پاکیزه هست) رفتم اتاق و گوشیمو برداشتم و با دیدن یه پیام به خودم اومدم اون فیلیکس بود
(پیام)
-ا.ت امروز وقتت آزاده
اره کاری داشتی
-هیچی فقط خواستم بگم بعد دانشگاه میتونی بیای به خونه ام؟
اره حتماً
-پس شب میبینمت
منو فیلیکس از وقتی که ۱۷ سالم بود قرار میزاشتیم
(گذشت زمان)
عصر بود ساعت حدود ۷ که من داشتم برای رفتن به خونه ی فیلیکس آماده میشدم ، کمی آرایش کردم و تاکسی گرفتم و رفتم به خونه ی فیلیکس.
رسیدم و زنگ خونه رو زدم در باز شد و در حالی که داشتم میرفتم به گلهایی که در حیاط خونه بودن نگاه میکردم خیلی زیبا بودن
در داخل خونه رو باز شد و به فیلیکس که با نگاهی پر از ذوق من رو میبینه چشم دوختم
-خوش اومدی
لبخندی زدم و رفتم داخل ، نشستم رو مبل های کرمی رنگ پذیرایی
فیلیکس هم کنار من نشست و فیلمی همراه با تنقلات باز کرد
وسط فیلم بود که فیلیکس فیلم رو قطع کرد
به منی که با تعجب بهش نگاه میکنم نگاه کرد
چیزی شده …؟
خب راستش ا.ت من باید یه چیزی رو بهت بگم
جعبه ای کوچیکی رو بهم داد بازش کردم و گفت
-ا.ت با من ازدواج میکنی
بغض کرده بودم و همین که اومدم چیزی بگم لباش رو روی لبام انداخت و من هم همکاریش کردم و...........
#استری_کیدز#بی_تی_اس#تی_اکس_تی#استی#ارمی#موآ#Sujin#تکپارتی#سناریو#فیک#رمان#فیلیکس#هیونجین#بنگچان#چانگبین#لینو#هان#جونگین#سونگمین#نامجون#جین#شوگا#جی_هوپ#جیمین#تهیونگ#جونگکوک#بوم_گیو#یونجون#سوبین#هیونگ_کای#ته_هیون
۱۲.۴k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.