ازدواج اجباری
پارت ۴۰
ویو من{ME}
وقتی که جیمین عکس هارو به جونگ کوک نجات داد جونگ کوک پشیمونی داخل چشاش موج میزدواقعا باورش نمیشد زنی که عاشق بود زنی که به خواترش حاضر بود دنیا رو بهم بزنه پرنسش رو داخل به انباریه تاریک حبس کرده واقعا خیلی پشیمون بود که به حرف زی تانگ و مامان بزرگش گوش داد و رفت داخل سالن مامان بزرگ و زی تانگ و از جمله بقیه نشسته بودن که جونگ کوک دادی کشید همه نگاش کردن
جونگ کوک:مامان بزرگ واقعا برات متأسفم که یه چنین کار وحشت ناکی کردی
که خدمتکار از سر رسید و گفت
خدمتکار:اقای جئون یک فیلم باید نشونتون بدم من خیلی وفت پیش میخواستم بهتون نشون بدم ولی هر بار مادر بزرگ و زی تانگ جلوم رو میگرفتن که بهتون نشون ندم
جونگ کوک:نشون بده
فیلم رو که داشت نگاه میکرد که ا.ت وایساده بود مامان بزرگ داشت بهش میگفت که این عکسای فیک رو نشون جونگ کوک مسدم و بعدش زی تانگ با جونگ کوک ازدواج میکنه و خوشبت میشن
جونگ کوک:واقعا براتون متأسفم
که رفت ا.ت رو از انباری بیرون اورد دخترک خواب بود بغلش کرد و سوش رو بوسید و برد داخل اتاق و گذاشتش رو تخت که گفت
جونگ کوک:من معذرت میخوام عشق زندگیم
وقتی دید ا.ت خوابه رفت و براش سوپ پخت البته جین پخت رفت بالا و سوپ رو گذاشت کنار میز که ا.ت بلند شد حتیٰ نیم نگاهم به جونگ کوک نکرد جونگ کوک اومد کاسه رو تو دستش گرفت و خواست به ا.ت غذا بده که ا.ت دستش رو پس زد اون دستش یکم زخمی بود به کمک سوجین رده همه ی زخماش از بین رفته بودن که جونگ کوک تعجب کرده بود با صدای ارو گفت
جونگ کوک:قصد بدی ندارم فقط میخوام بهت غذا بدم
ا.ت:مگه بچم(سرد ترین حالت ممکن)
جونگ کوک:ا.ت
که ا.ت سوپ رو خورد و اروم اروم رفت پایین نمیتونست درست راه بره ظرف رو شست که سوجین و جیمین پیداشون شد و جیمین گفت
جیمین:ا.ت حالت خوبه
ا.ت:خوبم به لطف سوجین ممنونم
سوجین:کاری نکردم
ا.ت:من خستم میرم بخوابم جیمین میشه بگی شیر کاکائو( YAMI😋)ها کجان
جیمین رفت و براش اورد
ا.ت:ممنونم من رفتم
جیمین:باشه برو استراحت
ا.ت رفت بالا که جونگ کوک رو تخت نشسته بود بی توجه رفت و نشست رو تختش و به زخم روی دستش پماد زد که جونگ کوک گفت
جونگ کوک:ا.ت من معذرت میخوام
ا.ت:(ساکته)
جونگ کوک:ا.ت حرف بزن
ا.ت:دلیلی نمیبینم(سرد)
جونگ کوک:ای بابا من ناز کشیدن بلد نیستم
ا.ت:مگه من ازت پرسیدم که چیکار بلدی؟(سرد)
جونگ کوک:عشقم نفسم ا.تم اشتی کن دیگه گفتم معذرت میخوام
ا.ت:(هیچی نگفت)
جونگ کوگ اومد ا.ت رو از پشت بغل کرد و گردنشو بوسید و گفت
جونگ کوک:عشقم ناراحت نباش
ا.ت:(ساکته)
جونگ کوک:یاااااا دیگه برات هیچ وقت خوراکی نمیگیرم
ا.ت:نگیر جیمین هست
جونگ کوک:(بچم به گریه افتاد)ا.ت خیلی بدی دختر
ا.ت:باشه باشه گریه نکن
جونگ کوک:اشتی
ا.ت:اشتی
ده لایک
ویو من{ME}
وقتی که جیمین عکس هارو به جونگ کوک نجات داد جونگ کوک پشیمونی داخل چشاش موج میزدواقعا باورش نمیشد زنی که عاشق بود زنی که به خواترش حاضر بود دنیا رو بهم بزنه پرنسش رو داخل به انباریه تاریک حبس کرده واقعا خیلی پشیمون بود که به حرف زی تانگ و مامان بزرگش گوش داد و رفت داخل سالن مامان بزرگ و زی تانگ و از جمله بقیه نشسته بودن که جونگ کوک دادی کشید همه نگاش کردن
جونگ کوک:مامان بزرگ واقعا برات متأسفم که یه چنین کار وحشت ناکی کردی
که خدمتکار از سر رسید و گفت
خدمتکار:اقای جئون یک فیلم باید نشونتون بدم من خیلی وفت پیش میخواستم بهتون نشون بدم ولی هر بار مادر بزرگ و زی تانگ جلوم رو میگرفتن که بهتون نشون ندم
جونگ کوک:نشون بده
فیلم رو که داشت نگاه میکرد که ا.ت وایساده بود مامان بزرگ داشت بهش میگفت که این عکسای فیک رو نشون جونگ کوک مسدم و بعدش زی تانگ با جونگ کوک ازدواج میکنه و خوشبت میشن
جونگ کوک:واقعا براتون متأسفم
که رفت ا.ت رو از انباری بیرون اورد دخترک خواب بود بغلش کرد و سوش رو بوسید و برد داخل اتاق و گذاشتش رو تخت که گفت
جونگ کوک:من معذرت میخوام عشق زندگیم
وقتی دید ا.ت خوابه رفت و براش سوپ پخت البته جین پخت رفت بالا و سوپ رو گذاشت کنار میز که ا.ت بلند شد حتیٰ نیم نگاهم به جونگ کوک نکرد جونگ کوک اومد کاسه رو تو دستش گرفت و خواست به ا.ت غذا بده که ا.ت دستش رو پس زد اون دستش یکم زخمی بود به کمک سوجین رده همه ی زخماش از بین رفته بودن که جونگ کوک تعجب کرده بود با صدای ارو گفت
جونگ کوک:قصد بدی ندارم فقط میخوام بهت غذا بدم
ا.ت:مگه بچم(سرد ترین حالت ممکن)
جونگ کوک:ا.ت
که ا.ت سوپ رو خورد و اروم اروم رفت پایین نمیتونست درست راه بره ظرف رو شست که سوجین و جیمین پیداشون شد و جیمین گفت
جیمین:ا.ت حالت خوبه
ا.ت:خوبم به لطف سوجین ممنونم
سوجین:کاری نکردم
ا.ت:من خستم میرم بخوابم جیمین میشه بگی شیر کاکائو( YAMI😋)ها کجان
جیمین رفت و براش اورد
ا.ت:ممنونم من رفتم
جیمین:باشه برو استراحت
ا.ت رفت بالا که جونگ کوک رو تخت نشسته بود بی توجه رفت و نشست رو تختش و به زخم روی دستش پماد زد که جونگ کوک گفت
جونگ کوک:ا.ت من معذرت میخوام
ا.ت:(ساکته)
جونگ کوک:ا.ت حرف بزن
ا.ت:دلیلی نمیبینم(سرد)
جونگ کوک:ای بابا من ناز کشیدن بلد نیستم
ا.ت:مگه من ازت پرسیدم که چیکار بلدی؟(سرد)
جونگ کوک:عشقم نفسم ا.تم اشتی کن دیگه گفتم معذرت میخوام
ا.ت:(هیچی نگفت)
جونگ کوگ اومد ا.ت رو از پشت بغل کرد و گردنشو بوسید و گفت
جونگ کوک:عشقم ناراحت نباش
ا.ت:(ساکته)
جونگ کوک:یاااااا دیگه برات هیچ وقت خوراکی نمیگیرم
ا.ت:نگیر جیمین هست
جونگ کوک:(بچم به گریه افتاد)ا.ت خیلی بدی دختر
ا.ت:باشه باشه گریه نکن
جونگ کوک:اشتی
ا.ت:اشتی
ده لایک
- ۴.۲k
- ۰۸ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط