سرشو اورد بالا و بهم نگاه کرد
𝓟𝓪𝓻𝓽 24 ☕🪶
سرشو اورد بالا و بهم نگاه کرد
تهیونگ : اینم لای در مونده؟
ا/ت : ......
به زمین خیره شدم
تهیونگ : ا/ت داری چیکار میکنی؟ چرا بهم هیچی نمیگی
چیزی نگفتم تا گریم نگیره به زمین خیره شده بودم
تهیونگ : ا/ت باتوام چرا جواب نمیدی اون این کارو کرده؟
ا/ت : ن نه
نمیتونستم بهش بگم
تهیونگ : لابد خودت کردی
ا/ت : نه
تهیونگ : داری دروغ میگی
سرمو اورد بالا مجبور شدم بهش نگاه کنم
تهیونگ : حالا بهم بگو چیشده
ا/ت : .....
تهیونگ : نمیخوای حرف بزنی؟
سرمو به معنی نه تکون دادم
تهیونگ : باشه پس منم داد میزنم و میگم که اومدی اینجا
خواست داد بزنه ولی دستمو گزاشتم جلوی دهنش
ا/ت : داد نزن تروخدا
دستمو از جلو دهنش برداشت
تهیونگ : تو که نمیگی پس منم داد میزنم
ا/ت : این کارو نکن
تهیونگ : پس بگو کی باهات این کارو کرده
ا/ت : .....
تهیونگ : داد میزنما
اگه داد بزنه بگه که من اینجام مطمعنم یه بلایی یا سر من یا سر تهیونگ میارن
ا/ت : آرمین کرده... اون این کارو کرده
خشمو تو چشماش خوندم
تهیونگ : چرا اجازه دادی این کارو کنه؟ ( با داد )
ا/ت : تهیونگ تروخدا داد نزن الان یکی میشنوه
تهیونگ : به چه حقی این کارو کرده( با داد )
ا/ت : التماست میکنم داد نزن
تهیونگ : چرا ازش میترسی ها؟
ا/ت : تهیونگ
تهیونگ : جواب منو بده چرا ازش میترسی
ا/ت : .....
تهیونگ : جوابی نداری نه؟ چرا باهاش ازدواج کردی ا/ت برای چی
ا/ت : من...
اگه بهش بگم چی میشه؟ از کجا میخوان بفهمن
تهیونگ : ا/ت حرف
نزاشتم حرفش تموم بشه فاصلمونو کم کردم و بوسیدمش با صدای در سریع ازش جدا شدم یکی در زد
نگهبان : برای چی داد میزنی دفعه بعد داد بزنی من میدونم با تو
به من زل زده بود همونطوری جواب داد
تهیونگ : باشه
نگهبان رفت
ا/ت : من دیگه باید برم
کیلیدو برداشتم و خواستم برم سمت اما دستمو گرفت و کشید سمت خودش
تهیونگ : واقعا منو دوست نداری؟
ا/ت :....دوست دارم
اینو گفتم و رفتم سمت در بازش کردم و رفتم بیرون برای اینکه نفهمن قفلش کردم به اطراف نگاه کردم کسی نبود دوییدم سمت اتاق کیلیدو تو آستینم قایم کردم و رفتم داخل نگاه کردم خواب بود پشتش به من بود یه نفس عمیق کشیدم و رفتم سمتش کنارش خوابیدم و به دیوار خیره شدم
با بالا و پایین شدن تخت فهمیدم برگشت سمت من از پشت بغلم کرد و در گوشم گفت :
آرمین : بلاخره اومدی؟
ا/ت : هوم
تهیونگ ویو
گفت دوست دارم؟ یعنی چی؟ داره چه اتفاقی میوفته چرا با اینکه منو دوست داره رفته با اون آرمین عوضی ازدواج کرده برای چی ا/ت داری چیکار میکنی خسته بودم خوابیدم رو تخت و به سقف زل زدم دست گزاشتم رو لبام و لبخند زدم چقدر دلم براش تنگ شده بود صدای در اومد نگاه کردم نگهبان بود
نگهبان : بگیر بخواب دیگه به چی داری فکر میکنی فردا خیلی کار داریم اگه بگی خستم من میدونم با تو
تهیونگ : انقدر اینو نگو هی میگی من میدونم با تو
نگهبان : دوست دارم که چی اصلا به تو چه چشماتو ببند بخواب زود باش
احساس میکنم اومدم پادگان مجبورم میکنن که بخوابم چشمامو بستم
نگهبان : بازم سر میزنم به نفعته که خوابیده باشی
تهیونگ : باشه
رفتش چشمامو بستم فردا کلی کار داریم پتورو روی خودم کشیدم .... نفهمیدم کی خوابم برد
سرشو اورد بالا و بهم نگاه کرد
تهیونگ : اینم لای در مونده؟
ا/ت : ......
به زمین خیره شدم
تهیونگ : ا/ت داری چیکار میکنی؟ چرا بهم هیچی نمیگی
چیزی نگفتم تا گریم نگیره به زمین خیره شده بودم
تهیونگ : ا/ت باتوام چرا جواب نمیدی اون این کارو کرده؟
ا/ت : ن نه
نمیتونستم بهش بگم
تهیونگ : لابد خودت کردی
ا/ت : نه
تهیونگ : داری دروغ میگی
سرمو اورد بالا مجبور شدم بهش نگاه کنم
تهیونگ : حالا بهم بگو چیشده
ا/ت : .....
تهیونگ : نمیخوای حرف بزنی؟
سرمو به معنی نه تکون دادم
تهیونگ : باشه پس منم داد میزنم و میگم که اومدی اینجا
خواست داد بزنه ولی دستمو گزاشتم جلوی دهنش
ا/ت : داد نزن تروخدا
دستمو از جلو دهنش برداشت
تهیونگ : تو که نمیگی پس منم داد میزنم
ا/ت : این کارو نکن
تهیونگ : پس بگو کی باهات این کارو کرده
ا/ت : .....
تهیونگ : داد میزنما
اگه داد بزنه بگه که من اینجام مطمعنم یه بلایی یا سر من یا سر تهیونگ میارن
ا/ت : آرمین کرده... اون این کارو کرده
خشمو تو چشماش خوندم
تهیونگ : چرا اجازه دادی این کارو کنه؟ ( با داد )
ا/ت : تهیونگ تروخدا داد نزن الان یکی میشنوه
تهیونگ : به چه حقی این کارو کرده( با داد )
ا/ت : التماست میکنم داد نزن
تهیونگ : چرا ازش میترسی ها؟
ا/ت : تهیونگ
تهیونگ : جواب منو بده چرا ازش میترسی
ا/ت : .....
تهیونگ : جوابی نداری نه؟ چرا باهاش ازدواج کردی ا/ت برای چی
ا/ت : من...
اگه بهش بگم چی میشه؟ از کجا میخوان بفهمن
تهیونگ : ا/ت حرف
نزاشتم حرفش تموم بشه فاصلمونو کم کردم و بوسیدمش با صدای در سریع ازش جدا شدم یکی در زد
نگهبان : برای چی داد میزنی دفعه بعد داد بزنی من میدونم با تو
به من زل زده بود همونطوری جواب داد
تهیونگ : باشه
نگهبان رفت
ا/ت : من دیگه باید برم
کیلیدو برداشتم و خواستم برم سمت اما دستمو گرفت و کشید سمت خودش
تهیونگ : واقعا منو دوست نداری؟
ا/ت :....دوست دارم
اینو گفتم و رفتم سمت در بازش کردم و رفتم بیرون برای اینکه نفهمن قفلش کردم به اطراف نگاه کردم کسی نبود دوییدم سمت اتاق کیلیدو تو آستینم قایم کردم و رفتم داخل نگاه کردم خواب بود پشتش به من بود یه نفس عمیق کشیدم و رفتم سمتش کنارش خوابیدم و به دیوار خیره شدم
با بالا و پایین شدن تخت فهمیدم برگشت سمت من از پشت بغلم کرد و در گوشم گفت :
آرمین : بلاخره اومدی؟
ا/ت : هوم
تهیونگ ویو
گفت دوست دارم؟ یعنی چی؟ داره چه اتفاقی میوفته چرا با اینکه منو دوست داره رفته با اون آرمین عوضی ازدواج کرده برای چی ا/ت داری چیکار میکنی خسته بودم خوابیدم رو تخت و به سقف زل زدم دست گزاشتم رو لبام و لبخند زدم چقدر دلم براش تنگ شده بود صدای در اومد نگاه کردم نگهبان بود
نگهبان : بگیر بخواب دیگه به چی داری فکر میکنی فردا خیلی کار داریم اگه بگی خستم من میدونم با تو
تهیونگ : انقدر اینو نگو هی میگی من میدونم با تو
نگهبان : دوست دارم که چی اصلا به تو چه چشماتو ببند بخواب زود باش
احساس میکنم اومدم پادگان مجبورم میکنن که بخوابم چشمامو بستم
نگهبان : بازم سر میزنم به نفعته که خوابیده باشی
تهیونگ : باشه
رفتش چشمامو بستم فردا کلی کار داریم پتورو روی خودم کشیدم .... نفهمیدم کی خوابم برد
- ۱۸۵.۵k
- ۱۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط