(سلام من اومدم با یک تصور کن این تصور کن اولیه که میزارم
(سلام من اومدم با یک تصور کن این تصور کن اولیه که میزارم اگر بد شد به خوبیه خودتون ببخشید )
داشتم با دوستام راه میرفتم که سوجین گفت ا.ت میای بریم اب میوه بخوریم اینجا هم بابل تی دارن هم ابمیوه
ا.ت : باشه .....
سوجین رفت ابمیوه بگیره و من نشستم رو صندلی پارکی که نزدیک اونجا بود که یک هو سرم گیج رفت و پسری با مو های مشکی رنگ و صورت بانی تورش که کلاه رو سرش داشت اومد از من پرسید ... حالت خوبه دختر جون
نمیدونم چرا احساس راحتی باهاش کردم و گفتم... نه حالم خوب نیست
میخواید بریم بیمارستان
ا.ت .. نه من دوستم الانه که برسه
اون پسر گفت راستی اسم من جونگ کوک هست .. منم گفتم ا.ت هستم خوشبختم و سوجین اومد فک کرد جونگ کوک دزده و اومد گفت با دوست من چیکار داری دزد و جونگکوک گفت من دزد نیستم و دوستتون حالش بد شد اومدم کمکش و دباره سرم گیج رفت ( از دید کوکی)
ا.ت حالش بد شد و من گفتم باید ببریمش بیمارستان و بغلش کردم و بردمش بیمارستان نزدیک پارک و بردمش دکتر دکتر ماینه اش کرد و گفت متاسفانه مسموم شدن ولی جای نگرانی نیست الان بهشون سرم میزنم و چند دقیقه دیگه حالشون خوب میشه بهشون مسکنیزنم تا استراحت کنن وایستادم تا به هوش بیاد و وقتی به هوش اومد انگار حالش دست خودش نبود و دستمو گرفت و گفت .......
داشتم با دوستام راه میرفتم که سوجین گفت ا.ت میای بریم اب میوه بخوریم اینجا هم بابل تی دارن هم ابمیوه
ا.ت : باشه .....
سوجین رفت ابمیوه بگیره و من نشستم رو صندلی پارکی که نزدیک اونجا بود که یک هو سرم گیج رفت و پسری با مو های مشکی رنگ و صورت بانی تورش که کلاه رو سرش داشت اومد از من پرسید ... حالت خوبه دختر جون
نمیدونم چرا احساس راحتی باهاش کردم و گفتم... نه حالم خوب نیست
میخواید بریم بیمارستان
ا.ت .. نه من دوستم الانه که برسه
اون پسر گفت راستی اسم من جونگ کوک هست .. منم گفتم ا.ت هستم خوشبختم و سوجین اومد فک کرد جونگ کوک دزده و اومد گفت با دوست من چیکار داری دزد و جونگکوک گفت من دزد نیستم و دوستتون حالش بد شد اومدم کمکش و دباره سرم گیج رفت ( از دید کوکی)
ا.ت حالش بد شد و من گفتم باید ببریمش بیمارستان و بغلش کردم و بردمش بیمارستان نزدیک پارک و بردمش دکتر دکتر ماینه اش کرد و گفت متاسفانه مسموم شدن ولی جای نگرانی نیست الان بهشون سرم میزنم و چند دقیقه دیگه حالشون خوب میشه بهشون مسکنیزنم تا استراحت کنن وایستادم تا به هوش بیاد و وقتی به هوش اومد انگار حالش دست خودش نبود و دستمو گرفت و گفت .......
۳.۰k
۲۵ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.