من شعر می پزم
من شعر می پزم
دانه های گریه را پاک می کنم
گَرد می گیرم از خستگی ام... هِی تو را جارو می زنم
از زندگی ام
تو امّا
سخت
چسبیده ای به پُرزهای فرش
نمی روی ظرفهای نَشُسته ی فکرم مانده هنوز
لباس های تنهایی ام چِرک
سفره ی بی رنگِ تکرارمان پهن
زمان در ما پیر می شود
تو نمی روی
تمام غذاهایمان
بی عشق سِرو می شود!!!!!!!!
دانه های گریه را پاک می کنم
گَرد می گیرم از خستگی ام... هِی تو را جارو می زنم
از زندگی ام
تو امّا
سخت
چسبیده ای به پُرزهای فرش
نمی روی ظرفهای نَشُسته ی فکرم مانده هنوز
لباس های تنهایی ام چِرک
سفره ی بی رنگِ تکرارمان پهن
زمان در ما پیر می شود
تو نمی روی
تمام غذاهایمان
بی عشق سِرو می شود!!!!!!!!
۸۰۷
۱۹ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.