*پسر شیطانی*
*پسر شیطانی*
^پارت چهارم^
#یونگ_سو
با ترس آب دهنمو قورت دادم و گفتم: تو..تو کی هستی؟
اون ک انگار داشت دنبال چیزی میگشت سرشو برگردوند به من و گف: حالا مجبورم خودمو معرفی کنم؟ اسمم کیم سوک جینه و فعلا مأموریت دارم برو کنار کار دارم:/
من: منظورم اسمت نبود،،توهم از اون مردم روستا هستی ک دیروز مردن؟
بی حوصله جواب داد: اولن من برا مردن خیلی جوونم دومن من اولین باره به این روستا میام من دارم دنبال کسی ک چنین کاری کرده میگردم حالا برو کنار://
من ک دیگ داشتم کلافه میشدم گفتم: آها میدونستم این مردن دست جمعی مردم عمدیه،،حالا تو از کجا میدونی؟
با عصبانیت گف: بروو کنارر کار دارم میفهمی؟ تازه شما نمی تونین بفهمین کیه شما انسانا..
خواستم دلیلشو بپرسم ک یدفه صدای میچا و مین کی ک از دور صدام میزدن بلند شد سرمو به طرف صدا برگردوندم ولی تا رومو طرف اون آقا کردم دیدم نبود،،هر چی دور و برمو گشتم هیچ کس نبود:|
_آیش این مرده یه چیزیش بودا:/
همینجور ک داشتم غرغر میکردم میچا گف: مگ قرار نبود زود بیای خونه؟
_اوو شما باید تا میفهمیدین گوشیو نیاوردم میومدین دنبالم:/ حالا این و ولش بیاین بریم خونه تا بهتون بگم چی دیدم٬٬
وقتی خونه رسیدیم یه راست رفتیم ک غذا بخوریم سر میز بهشون گفتم:
شاید باورتون نشه ولی اون علامتی ک رو جعبه بود علامت ماه نصفه تاریک یادتونه دیگ؟؟
مین کی: آره چطور؟
_دقیقا همین علامت روی درختا بود باورتون میشه؟؟ مث یه ماه تاریک یه دایره ای ک نصفش تراشیده شده..
اونا ک تقریبا از تعجب غذا کوفتشون شده بود گفتن: خب؟؟چیز دیگ ای نفهمیدی؟؟
گفتم: چرا اتفاقا یه آقایی اومد سر راهم اسمش چی بووود آه فک کنم کیم سوک جین بود؛
میچا: وااا بجز ما ک کسی تو روستا نیس چی میگی؟
من: باور کنین بود تازه خیلی عجیب میزد میگف داره دنبال مقصر این اتفاق میگرده و گف شما انسانا انگار خودش انسان نیس:/ این عجیب نیستش به نظر شما؟؟
مین کی: وایی مورمورم شد قضیه خیلی داره پیچیده میشه://
میچا: یونگ سو بزن تو اینترنت شاید سابقه داشته باشه چنین چیزی تو تاریخ؛
من: عوم باش الان میزنم،،
مین کی ک همینجور داشت میخورد گف: نونا اگ قضیه پیچیده و ترسناک تر از این بشه من میرم سئول:/
من ک داشتم تو گوگل سرچ میکردم بی اینک سرمو بیارم بالا بش گفتم: ناسلامتی کاراگاهیا بشین سر جات جایی نمیری~_~
تو اینترنت سرچ کردم ولی یه چیز خیلی عجیب تر از این اتفاقا دیدم،،همون افسانه ای ک برای خنده دسته جمعی مردم زده بودم افسانه خنده ی مرگ همون و برام بالا آورد خلاصشو ک خوندم نوشته بود: صدسال پیش کسی از اسارت باز میشود و مردم از خنده شدید میمیرند...
با بهت به این جمله دقت کردم
_ینی...ینی اون خنده ها به این موضوع ربط دارن؟چرا؟؟
•_•_•_•_•
نظر یادتون نرهااا*-*
^پارت چهارم^
#یونگ_سو
با ترس آب دهنمو قورت دادم و گفتم: تو..تو کی هستی؟
اون ک انگار داشت دنبال چیزی میگشت سرشو برگردوند به من و گف: حالا مجبورم خودمو معرفی کنم؟ اسمم کیم سوک جینه و فعلا مأموریت دارم برو کنار کار دارم:/
من: منظورم اسمت نبود،،توهم از اون مردم روستا هستی ک دیروز مردن؟
بی حوصله جواب داد: اولن من برا مردن خیلی جوونم دومن من اولین باره به این روستا میام من دارم دنبال کسی ک چنین کاری کرده میگردم حالا برو کنار://
من ک دیگ داشتم کلافه میشدم گفتم: آها میدونستم این مردن دست جمعی مردم عمدیه،،حالا تو از کجا میدونی؟
با عصبانیت گف: بروو کنارر کار دارم میفهمی؟ تازه شما نمی تونین بفهمین کیه شما انسانا..
خواستم دلیلشو بپرسم ک یدفه صدای میچا و مین کی ک از دور صدام میزدن بلند شد سرمو به طرف صدا برگردوندم ولی تا رومو طرف اون آقا کردم دیدم نبود،،هر چی دور و برمو گشتم هیچ کس نبود:|
_آیش این مرده یه چیزیش بودا:/
همینجور ک داشتم غرغر میکردم میچا گف: مگ قرار نبود زود بیای خونه؟
_اوو شما باید تا میفهمیدین گوشیو نیاوردم میومدین دنبالم:/ حالا این و ولش بیاین بریم خونه تا بهتون بگم چی دیدم٬٬
وقتی خونه رسیدیم یه راست رفتیم ک غذا بخوریم سر میز بهشون گفتم:
شاید باورتون نشه ولی اون علامتی ک رو جعبه بود علامت ماه نصفه تاریک یادتونه دیگ؟؟
مین کی: آره چطور؟
_دقیقا همین علامت روی درختا بود باورتون میشه؟؟ مث یه ماه تاریک یه دایره ای ک نصفش تراشیده شده..
اونا ک تقریبا از تعجب غذا کوفتشون شده بود گفتن: خب؟؟چیز دیگ ای نفهمیدی؟؟
گفتم: چرا اتفاقا یه آقایی اومد سر راهم اسمش چی بووود آه فک کنم کیم سوک جین بود؛
میچا: وااا بجز ما ک کسی تو روستا نیس چی میگی؟
من: باور کنین بود تازه خیلی عجیب میزد میگف داره دنبال مقصر این اتفاق میگرده و گف شما انسانا انگار خودش انسان نیس:/ این عجیب نیستش به نظر شما؟؟
مین کی: وایی مورمورم شد قضیه خیلی داره پیچیده میشه://
میچا: یونگ سو بزن تو اینترنت شاید سابقه داشته باشه چنین چیزی تو تاریخ؛
من: عوم باش الان میزنم،،
مین کی ک همینجور داشت میخورد گف: نونا اگ قضیه پیچیده و ترسناک تر از این بشه من میرم سئول:/
من ک داشتم تو گوگل سرچ میکردم بی اینک سرمو بیارم بالا بش گفتم: ناسلامتی کاراگاهیا بشین سر جات جایی نمیری~_~
تو اینترنت سرچ کردم ولی یه چیز خیلی عجیب تر از این اتفاقا دیدم،،همون افسانه ای ک برای خنده دسته جمعی مردم زده بودم افسانه خنده ی مرگ همون و برام بالا آورد خلاصشو ک خوندم نوشته بود: صدسال پیش کسی از اسارت باز میشود و مردم از خنده شدید میمیرند...
با بهت به این جمله دقت کردم
_ینی...ینی اون خنده ها به این موضوع ربط دارن؟چرا؟؟
•_•_•_•_•
نظر یادتون نرهااا*-*
۱۱.۵k
۰۲ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.