𝕡𝕒𝕣𝕥:¹⁰
𝕡𝕒𝕣𝕥:¹⁰
°ا/ت°
ساعت 3 نصفه شب بود که یه صدایی اومد
از بغل تهیونگ خودمو بیرون کشیدم و بلند شدم رفتم پایین که دیدم یکی داخل آشپزخونس
یعنی دزده؟
تهیونگ که تو تخته اونوقت این کیه؟
رفتم داخل آشپزخونه
داشت از داخل یخچال یچی بر میداشت
آروم آروم نزدیکش شدم رفتم در گوشش گفتم :کی هستی ؟
بدبخت جیغش هوا رفت
تهیونگ اومد پایین برق و روشن کرد و دیدیم دزده ولی دزد چرا باید مستقیم بره سمت یخچال
از پشت سرم صدای ماشه تفنگ رو شنیدم
برگشتم دیدم تهیونگ یه هفت تیر دستشه(عکس شو گذاشتم)
ترسیده بودم
خیلی خیلی ترسیده بودم
ا/ت:تهیونگ تو چرا هفت تیر داری؟
تهیونگ:الان وقتش نیس بعدا بهت میگم فعلا باید تکلیف این دزده رو مشخص
ا/ت:دزد کجا بود این جونگ کوکه
جونگ کوک:چجوری فهمیدی؟
ا/ت:آخه کدوم ادمی شیر موز میدزده جز تو؟
درضمن اون کلاهی نیس که برادرت بهت داده و جنابعالی سوراخش کردی و گذاشتی سرت؟
جونگ کوک:حافظه خوبی داریا
تهیونگ: کوک تو واقعا انسانی؟
من بعضی وقتا به عقلت شک میکنم
نمیگی میزنم میکشمت؟
ا/ت:تهیونگ یا توضیح میدی چرا یه هفت تیر طلایی دستته یا من از اینجا میرم و هیچ وقتم منو نمیبینی
تهیونگ:باشه باشه چرا عصبی میشی؟
ببین من...من... خب من
ا/ت:تو چی؟
جونگ کوک: یه مافیاعه
ا/ت:شوخی بی مزه ای بود
تهیونگ:شوخی نیس ا/ت حقیقته
ا/ت:بعد جنابعالی تا کی میخواستی مخفیش کنی و به من نگی؟
میخواستی زمانی که مردم بیای سر قبرم بگی ای وای یادم رفت بهت بگم مافیام
تهیونگ:ا/ت الان وقتش نیس بیا بریم بخوابیم
اومد نزدیکم دستشو دراز کرد تا دستمو بگیره که یه قدم رفتم عقب
فهمید ترسیدم
ناراحتی رو میشد از تو چشماش خوند
تهیونگ:میتونی هرجا دلت میخواد بخوابی(با بغض)
کوک از خونه رفت بیرون
منم بدو بدو رفتم سمت اتاق تهیونگ
بدون اینکه در بزنم واردش شدم
جلوی پنجره وایساده بود و گریه میکرد
تهیونگ:کوک برو بیرون نمیخوام با کسی حرف بزنم(با داد)
ا/ت:حتی با من..؟
تهیونگ:ا/ت من.. من...
نزاشتم حرفشو کامل کنه رفتم جلو یقشو گرفتم سمت خودم کشیدمشو لبامو گذاشتم رو لباش و بوسیدمش
بعد چند ثانیه ازش جدا شدم و بهش گفتم :ته ته ببخشید که باعث ناراحتیت شدم البته یذره بهم حق بده هرکی دیگه هم جای من بود شکه میشد....
°ا/ت°
ساعت 3 نصفه شب بود که یه صدایی اومد
از بغل تهیونگ خودمو بیرون کشیدم و بلند شدم رفتم پایین که دیدم یکی داخل آشپزخونس
یعنی دزده؟
تهیونگ که تو تخته اونوقت این کیه؟
رفتم داخل آشپزخونه
داشت از داخل یخچال یچی بر میداشت
آروم آروم نزدیکش شدم رفتم در گوشش گفتم :کی هستی ؟
بدبخت جیغش هوا رفت
تهیونگ اومد پایین برق و روشن کرد و دیدیم دزده ولی دزد چرا باید مستقیم بره سمت یخچال
از پشت سرم صدای ماشه تفنگ رو شنیدم
برگشتم دیدم تهیونگ یه هفت تیر دستشه(عکس شو گذاشتم)
ترسیده بودم
خیلی خیلی ترسیده بودم
ا/ت:تهیونگ تو چرا هفت تیر داری؟
تهیونگ:الان وقتش نیس بعدا بهت میگم فعلا باید تکلیف این دزده رو مشخص
ا/ت:دزد کجا بود این جونگ کوکه
جونگ کوک:چجوری فهمیدی؟
ا/ت:آخه کدوم ادمی شیر موز میدزده جز تو؟
درضمن اون کلاهی نیس که برادرت بهت داده و جنابعالی سوراخش کردی و گذاشتی سرت؟
جونگ کوک:حافظه خوبی داریا
تهیونگ: کوک تو واقعا انسانی؟
من بعضی وقتا به عقلت شک میکنم
نمیگی میزنم میکشمت؟
ا/ت:تهیونگ یا توضیح میدی چرا یه هفت تیر طلایی دستته یا من از اینجا میرم و هیچ وقتم منو نمیبینی
تهیونگ:باشه باشه چرا عصبی میشی؟
ببین من...من... خب من
ا/ت:تو چی؟
جونگ کوک: یه مافیاعه
ا/ت:شوخی بی مزه ای بود
تهیونگ:شوخی نیس ا/ت حقیقته
ا/ت:بعد جنابعالی تا کی میخواستی مخفیش کنی و به من نگی؟
میخواستی زمانی که مردم بیای سر قبرم بگی ای وای یادم رفت بهت بگم مافیام
تهیونگ:ا/ت الان وقتش نیس بیا بریم بخوابیم
اومد نزدیکم دستشو دراز کرد تا دستمو بگیره که یه قدم رفتم عقب
فهمید ترسیدم
ناراحتی رو میشد از تو چشماش خوند
تهیونگ:میتونی هرجا دلت میخواد بخوابی(با بغض)
کوک از خونه رفت بیرون
منم بدو بدو رفتم سمت اتاق تهیونگ
بدون اینکه در بزنم واردش شدم
جلوی پنجره وایساده بود و گریه میکرد
تهیونگ:کوک برو بیرون نمیخوام با کسی حرف بزنم(با داد)
ا/ت:حتی با من..؟
تهیونگ:ا/ت من.. من...
نزاشتم حرفشو کامل کنه رفتم جلو یقشو گرفتم سمت خودم کشیدمشو لبامو گذاشتم رو لباش و بوسیدمش
بعد چند ثانیه ازش جدا شدم و بهش گفتم :ته ته ببخشید که باعث ناراحتیت شدم البته یذره بهم حق بده هرکی دیگه هم جای من بود شکه میشد....
۸.۰k
۱۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.