part⁶🐰🫧
part⁶🐰🫧
کوک.چرا اینقدر زیاد داری مینوشی
ا.ت.تو...به چه خقی میگی چیکار کنم چیکار نکنم هوم؟(با حالت خماری همه حرفاشو)
کوک.همیشه همینقدر احمق بودی
ا.ت.احمق؟ فکر نکنم من توی زندگیم رنگ لباسم ...مدل موهام... خوردن ... خوابیدن ....و....و بیدار شدنم و همه همه کارام ....اونقدری زیادن که نمیتونم نام ببرم.توسط پدرم کنترل میشن ...حتی ازدواجمم با خواست خودم نیست....خنده داره نه؟ حتی نمیدونم چی دوست دارم و از چی بدم میاد ...نه نه میدونم تنها چیزی که میدونم اینه که از پدرم و اون افریته بدم میاد و خودم...اینکه اینقدر ضعیفم ... ترحم برانگیزم......خوابم میاد میخوام بخوابم.
کوک.هی هی اینجا نباید بخوابی پاشو میبرمت خونه
یکی از دستاشو دور گردنم انداختم و کمکش کردم تا راه بره
ا.ت.تو...من نمیخوام باهات ازدواج کنم...میخوام یا کسی ازدواج کنم که دوسش داشته باشم...
کوک.منم علاقه ای به این ازدواج ندارم ولی منم مثل توئم بیشتر کار هام توسط خودم انتخاب نمیشن
ا.ت. واقعا!!!
کوک.اره
ا.ت. پس(دماغشو میکشه بالا) رفیق اگر خواستی بیا باهم حرف بزنیم من...گوش میدم
کوک.زدم روی نوک دماغش....کیوت
ا.ت.هی کوک
کوک.چیه
ا.ت.گشنمه
کوک.اخه...
ا.ت.گریه میکنما
کوک.باشه باشه بیا اول بریم تو ماشین تا سرما نخوردی
سوار ماشین شدیم کمکش کردم تا بشینه روی پیشانیش دست زدم تا ببینم تب داره یا نه بعد. از اینکه مطمئن شدم تب نداره صندلی رو تنظیم کردم تا راحت باشه ...پشت فرمون نشستم و سمت فروشگاه حرکت کردم
کوک.ا.ت چی میخوای برات بگیرم
ا.ت. من... بستنی میخوام
کوک.بستنی؟ اخه دختر توی این هواا
ا.ت.اره من بستنی...
کوک.بچه ....ولش کن خودم یک چیزی میخرم
داخل فروشگاه رفتم و یک بسته رامیون و اب عسل برای مستیش گرفتم حساب کردم برگشتم سمت ماشین
ا.ت
بعد چند لحظه مستیم کمتر شد...سرم درد میکرد و ...واییییییییییی به کوک گفتم براممم بستنی بخرهههههه؟!!!!! از این بهتر نمیشه ... کوک دوست جیهوپه از بچگی دوست بودیم اما برای چند سالی رفت المان پیش برادرم البته کوک قبل تر از برادرم رفت و تا چند ماه پیش همون جا بود برای همین رابطمون کم رنگ تر شده و الان تو این موقعیت منو دیدههههه... داشتم به ابرو ریزیم فکر میکردم که در باز شد
کوک.بیا ... این اب عسلتو بخور تا سر درد نگیری
ا.ت.
اب عسل و از دستش گرفتم که کنجکاوانه نگام میکرد
ا.ت.چیه
کوک.مستیت کم شده؟
ا.ت.اوهوم
کوک.سر درد نیستی؟
ا.ت.نه...میشه راه بیفتیم... منو برسون خونه
معنی اینهمه توجهش و نمیفهمم ... من دوست ندارم باهاش ازدواج کنم چون هیچ علاقه ای بهش ندارم و نداشتم
کوک.رسیدیم
ا.ت.ممنون...میشه راجب امشب به کسی ...
کوک.نگران نباش کسی نمیفهمه
ا.ت.خدافظ
یه چند تا پارت میزارم امشب
دارم روی قلمم کار میکنممم
نظراتتون و بگید
بوس بهتون
کوک.چرا اینقدر زیاد داری مینوشی
ا.ت.تو...به چه خقی میگی چیکار کنم چیکار نکنم هوم؟(با حالت خماری همه حرفاشو)
کوک.همیشه همینقدر احمق بودی
ا.ت.احمق؟ فکر نکنم من توی زندگیم رنگ لباسم ...مدل موهام... خوردن ... خوابیدن ....و....و بیدار شدنم و همه همه کارام ....اونقدری زیادن که نمیتونم نام ببرم.توسط پدرم کنترل میشن ...حتی ازدواجمم با خواست خودم نیست....خنده داره نه؟ حتی نمیدونم چی دوست دارم و از چی بدم میاد ...نه نه میدونم تنها چیزی که میدونم اینه که از پدرم و اون افریته بدم میاد و خودم...اینکه اینقدر ضعیفم ... ترحم برانگیزم......خوابم میاد میخوام بخوابم.
کوک.هی هی اینجا نباید بخوابی پاشو میبرمت خونه
یکی از دستاشو دور گردنم انداختم و کمکش کردم تا راه بره
ا.ت.تو...من نمیخوام باهات ازدواج کنم...میخوام یا کسی ازدواج کنم که دوسش داشته باشم...
کوک.منم علاقه ای به این ازدواج ندارم ولی منم مثل توئم بیشتر کار هام توسط خودم انتخاب نمیشن
ا.ت. واقعا!!!
کوک.اره
ا.ت. پس(دماغشو میکشه بالا) رفیق اگر خواستی بیا باهم حرف بزنیم من...گوش میدم
کوک.زدم روی نوک دماغش....کیوت
ا.ت.هی کوک
کوک.چیه
ا.ت.گشنمه
کوک.اخه...
ا.ت.گریه میکنما
کوک.باشه باشه بیا اول بریم تو ماشین تا سرما نخوردی
سوار ماشین شدیم کمکش کردم تا بشینه روی پیشانیش دست زدم تا ببینم تب داره یا نه بعد. از اینکه مطمئن شدم تب نداره صندلی رو تنظیم کردم تا راحت باشه ...پشت فرمون نشستم و سمت فروشگاه حرکت کردم
کوک.ا.ت چی میخوای برات بگیرم
ا.ت. من... بستنی میخوام
کوک.بستنی؟ اخه دختر توی این هواا
ا.ت.اره من بستنی...
کوک.بچه ....ولش کن خودم یک چیزی میخرم
داخل فروشگاه رفتم و یک بسته رامیون و اب عسل برای مستیش گرفتم حساب کردم برگشتم سمت ماشین
ا.ت
بعد چند لحظه مستیم کمتر شد...سرم درد میکرد و ...واییییییییییی به کوک گفتم براممم بستنی بخرهههههه؟!!!!! از این بهتر نمیشه ... کوک دوست جیهوپه از بچگی دوست بودیم اما برای چند سالی رفت المان پیش برادرم البته کوک قبل تر از برادرم رفت و تا چند ماه پیش همون جا بود برای همین رابطمون کم رنگ تر شده و الان تو این موقعیت منو دیدههههه... داشتم به ابرو ریزیم فکر میکردم که در باز شد
کوک.بیا ... این اب عسلتو بخور تا سر درد نگیری
ا.ت.
اب عسل و از دستش گرفتم که کنجکاوانه نگام میکرد
ا.ت.چیه
کوک.مستیت کم شده؟
ا.ت.اوهوم
کوک.سر درد نیستی؟
ا.ت.نه...میشه راه بیفتیم... منو برسون خونه
معنی اینهمه توجهش و نمیفهمم ... من دوست ندارم باهاش ازدواج کنم چون هیچ علاقه ای بهش ندارم و نداشتم
کوک.رسیدیم
ا.ت.ممنون...میشه راجب امشب به کسی ...
کوک.نگران نباش کسی نمیفهمه
ا.ت.خدافظ
یه چند تا پارت میزارم امشب
دارم روی قلمم کار میکنممم
نظراتتون و بگید
بوس بهتون
۱.۷k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.