عمارت ابر پارت۱۳
#عمارت_ابر #پارت۱۳
با خوشحالی به سمت دایی کوچیکش رفت و بغلش کرد آیون و جنی به دنبال برادر خودشون بودن یانلی کنار برادراش میخندید اما جیسو چی اون چی دامنش رو داخل دستاش مشت کرد اولین بارش بود که دلش برایی خانوادش تنگ شده بود
جونگ کوک:هیع جیسو بیا اینجا با برادر خوندم آشنات کنم جیانگ چانیول
چانیول:خوشبختم بانویی جوان
سرشو تکون داد لبخندی زد
جیسو:همچنین مستر
دامنشورو گرفت و شبیه انگلستانی ها ادایی احترام کرد
چانیول وبقیه آدمهایی اونجا متعجب به بچم نگاه میکردن انگار آدم ندیدن
یانلی:واقعا که جیسو صاف وایستا
جیسو:واه احترام گذاشتم دیگه
همه زدن زیر خنده که خپته(همون گنده گوسولان) اومد
خپته:امروز روز جشن بزرگ و پایه گذاری خاندان گوسو لانه از تمامی خاندانهایی که به اینجا اومدن تشکر میکنم و به پاس قدر دانی نمایش و آتیش بازی
که جیسو بچم خیلی ذوق شوق داشت
جیسو:جوننمی جون آتیش بازی
همه بزرگان برگشتن نگاهش کردن آیون این هو یک آتشفشان در حال فوران بود که میخواست منفجر شه
آیون:این دختر دیگه داره...هوف
(پسرا)
یونگ به حرکت جیسو آروم میخندید
یونگ:میگم برادر بنظرت شخصیتش شبیه کیه؟! شمارویاد کی میندازه؟!
تهیونگ:فقط یک نفر به عمرم اینطوری دیدم و اونم وی جونگ کوک هست
یونگ:و اون هم داره درست مثل جونگ کوک که رویی تو اثر گذاشت رویی خواهر سرد وبی رگ ما تأثیر میذاره
به سمت آیون برگشت واقعا همینطور بود لبخندی زد که از چشم قورباغه وعقابی جونگ کوک دور نموند
جونگ کوک:به چی داره میخنده این
که مادر یانلی بانو روبهشون گفت
بانو:اون دختر کیه
یانلی:مادر اون از آینده اومده اینجا
بانو وهمسرش که چایی سبز کوفت میکردن پرید تو گلوشون
چانیول:یانلی چی میگی...
کع صدایی لان یونگ مانع شدش
یونگ:خوب از تمام افراد حاضر ممنونیم اما موضوع دیگه ما تعلیم بین (یه توضیح:تعلیم دیده ها کسانی هستن که میتونن با دنیایی ارواح و رام کردن زامبی ها موجودات دیگه ای که بهشون می رسیم مقابلع کنن) جدیدی هست که به گوسو اومده متاسفانه ما هیچ چیزی از خاندانش نمیدونیم خواهش میکنم بیا بالا و خودت رو معرفی کن
جونگ کوک:فرمانده وبانو میشه ما حمایتش کنیم
بانو:جونگ کوک تو به اندازه کافی دردسر ساز هستی بشین
جونگ کوک با حالت قهر نشست سرجاش و به جیسو خیره شد
(دخترا)
جنی:برادر چیزی شده
جیمین:هیش میگم پدر
فرمانده جین:چیزیی شده جیمین
جیمین:میگم میشه ما این دختر تحت حمایت خودم بگیرم
جنی متعجب بهش خیره بود اولین باری بود که میدید خان داداشش داره همچین چیزیی رو میگه پدرشون نگاهی به جیسو انداخت و لبخندی زد
#عیدی #اسکندر #آیسان_رومخ
با خوشحالی به سمت دایی کوچیکش رفت و بغلش کرد آیون و جنی به دنبال برادر خودشون بودن یانلی کنار برادراش میخندید اما جیسو چی اون چی دامنش رو داخل دستاش مشت کرد اولین بارش بود که دلش برایی خانوادش تنگ شده بود
جونگ کوک:هیع جیسو بیا اینجا با برادر خوندم آشنات کنم جیانگ چانیول
چانیول:خوشبختم بانویی جوان
سرشو تکون داد لبخندی زد
جیسو:همچنین مستر
دامنشورو گرفت و شبیه انگلستانی ها ادایی احترام کرد
چانیول وبقیه آدمهایی اونجا متعجب به بچم نگاه میکردن انگار آدم ندیدن
یانلی:واقعا که جیسو صاف وایستا
جیسو:واه احترام گذاشتم دیگه
همه زدن زیر خنده که خپته(همون گنده گوسولان) اومد
خپته:امروز روز جشن بزرگ و پایه گذاری خاندان گوسو لانه از تمامی خاندانهایی که به اینجا اومدن تشکر میکنم و به پاس قدر دانی نمایش و آتیش بازی
که جیسو بچم خیلی ذوق شوق داشت
جیسو:جوننمی جون آتیش بازی
همه بزرگان برگشتن نگاهش کردن آیون این هو یک آتشفشان در حال فوران بود که میخواست منفجر شه
آیون:این دختر دیگه داره...هوف
(پسرا)
یونگ به حرکت جیسو آروم میخندید
یونگ:میگم برادر بنظرت شخصیتش شبیه کیه؟! شمارویاد کی میندازه؟!
تهیونگ:فقط یک نفر به عمرم اینطوری دیدم و اونم وی جونگ کوک هست
یونگ:و اون هم داره درست مثل جونگ کوک که رویی تو اثر گذاشت رویی خواهر سرد وبی رگ ما تأثیر میذاره
به سمت آیون برگشت واقعا همینطور بود لبخندی زد که از چشم قورباغه وعقابی جونگ کوک دور نموند
جونگ کوک:به چی داره میخنده این
که مادر یانلی بانو روبهشون گفت
بانو:اون دختر کیه
یانلی:مادر اون از آینده اومده اینجا
بانو وهمسرش که چایی سبز کوفت میکردن پرید تو گلوشون
چانیول:یانلی چی میگی...
کع صدایی لان یونگ مانع شدش
یونگ:خوب از تمام افراد حاضر ممنونیم اما موضوع دیگه ما تعلیم بین (یه توضیح:تعلیم دیده ها کسانی هستن که میتونن با دنیایی ارواح و رام کردن زامبی ها موجودات دیگه ای که بهشون می رسیم مقابلع کنن) جدیدی هست که به گوسو اومده متاسفانه ما هیچ چیزی از خاندانش نمیدونیم خواهش میکنم بیا بالا و خودت رو معرفی کن
جونگ کوک:فرمانده وبانو میشه ما حمایتش کنیم
بانو:جونگ کوک تو به اندازه کافی دردسر ساز هستی بشین
جونگ کوک با حالت قهر نشست سرجاش و به جیسو خیره شد
(دخترا)
جنی:برادر چیزی شده
جیمین:هیش میگم پدر
فرمانده جین:چیزیی شده جیمین
جیمین:میگم میشه ما این دختر تحت حمایت خودم بگیرم
جنی متعجب بهش خیره بود اولین باری بود که میدید خان داداشش داره همچین چیزیی رو میگه پدرشون نگاهی به جیسو انداخت و لبخندی زد
#عیدی #اسکندر #آیسان_رومخ
۱۱.۹k
۰۱ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.