اسم عشقه ترسناک
اسم عشقه ترسناک
پارت ۱۱۸
[ویو آرتور]
اگه دست من بود...دستی که گلوی ملودی رو فشرده رو قطع می کردم...بهش نیم نگاهی کردم و
بلند شدم
آرتور: از ملودی فاصله می گیری... اگه نزدیکش بشی دفنت می کنم
از خونه کوفتیش خارج شدم. سوار ماشین شدم راه افتادم..ساعت ۱۱ شب شده..با ملودی تماس
گرفتم...بعد چند بوق جواب داد
آرتور: خوبی فندق کوچولو ؟
ملودی: خوبم..تو چی ؟
صداش گرفته بود..و انگار گریه کرده بود..چه اتفاقی افتاده ؟ .....
آرتور : اتفاقی افتاده ؟ صدات گرفته...
ملودی: چیزی نیست..حتما بخاطر خستگی.. امروز یکم سخت گرفتم...
آرتور: استراحت کن...شب بخیر فندق من
ملودی: شب بخیر عزیزم
قطع کردم...داره دروغ می گه.. قطعا یک چیزی شده....ریختن دردش تو خودش چی رو درست
می کنه ؟ ...
..............................ویو فردا........................
یک روز خسته کننده گذروندم... الان فقط دیدن فندقم حالم خوب می کنه.....جلوی بیمارستان
توقف کردم... غروب بود... پیاده شدم و به ماشین تکیه دادم...چند مین گذشت که بیرون اومد.
سرش پایین بود و راه می رفت... متوجه من نبود...
آرتور: فندق کوچولو ...
سرش بلند کرد نگاهم کرد به سمتم اومد...و محکم بغلم کرد سرش تو گردنم فرو کرد... دستم ...
روی کمرش نشوندم...و نوازش کردم..از بغلم بیرون اومد...در ماشین باز کردم و به سمت داخل
هدایتش کردم .. ماشین دور زدم سوار شدم.. ماشین روشن کردم و راه افتادم...
پارت ۱۱۸
[ویو آرتور]
اگه دست من بود...دستی که گلوی ملودی رو فشرده رو قطع می کردم...بهش نیم نگاهی کردم و
بلند شدم
آرتور: از ملودی فاصله می گیری... اگه نزدیکش بشی دفنت می کنم
از خونه کوفتیش خارج شدم. سوار ماشین شدم راه افتادم..ساعت ۱۱ شب شده..با ملودی تماس
گرفتم...بعد چند بوق جواب داد
آرتور: خوبی فندق کوچولو ؟
ملودی: خوبم..تو چی ؟
صداش گرفته بود..و انگار گریه کرده بود..چه اتفاقی افتاده ؟ .....
آرتور : اتفاقی افتاده ؟ صدات گرفته...
ملودی: چیزی نیست..حتما بخاطر خستگی.. امروز یکم سخت گرفتم...
آرتور: استراحت کن...شب بخیر فندق من
ملودی: شب بخیر عزیزم
قطع کردم...داره دروغ می گه.. قطعا یک چیزی شده....ریختن دردش تو خودش چی رو درست
می کنه ؟ ...
..............................ویو فردا........................
یک روز خسته کننده گذروندم... الان فقط دیدن فندقم حالم خوب می کنه.....جلوی بیمارستان
توقف کردم... غروب بود... پیاده شدم و به ماشین تکیه دادم...چند مین گذشت که بیرون اومد.
سرش پایین بود و راه می رفت... متوجه من نبود...
آرتور: فندق کوچولو ...
سرش بلند کرد نگاهم کرد به سمتم اومد...و محکم بغلم کرد سرش تو گردنم فرو کرد... دستم ...
روی کمرش نشوندم...و نوازش کردم..از بغلم بیرون اومد...در ماشین باز کردم و به سمت داخل
هدایتش کردم .. ماشین دور زدم سوار شدم.. ماشین روشن کردم و راه افتادم...
- ۹.۷k
- ۰۵ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط