پارت : ۴۶

کیم یوری 25ژانویه 2023، ساعت 20:30
یوری توی اتاق هتل ، بی قرار بود .
نه به خاطر تنهایی ، از اون حس لعنتی که توی دلش میپیچید ، یه چیزی درست نبود ، یه چیزی داشت از کنترل خارج میشد .
با افرادش توی ژاپن تماس گرفت و فوری جواب دادن.
+ موقعیت تهیونگ رو میخوام ، الان ، بدون تاخیر.
چند دقیقه بعد ، توی لابی ماشین های مشکی ، بادیگارد های کت و شلواری و چشم هایی که فقط منتظر دستور بودن.
یوری با صدایی محکم ولی غم زده گفت :
+ موقعیتش رو برام پیدا کردید و ضاهرا توی شیبویا س ، یه خونه قدیمی و همین الان راه میوفتیم.

[من هنوز عاشقش نیستم ....
ولی چرا اینقدر درد داره ؟ چرا قلبم داره میلرزه ؟ انگار یه چیزی رو از دست دادم که هیچ وقت مال من نبود... هِملِت ...... تو با یه بوسه ، چیزی رو توی من زنده کردی که سال ها مرده بود . و حالا ... داری با یه شام لعنتی ، همه چی رو میکشی. ]

یوری حتی فرصت نکرد از فکر بیرون بیاد که ماشین ترمز کرد .
خونه قدیمی بود ، دیوار های ترک خورده ، پنجره هایی که با پرده های سنگین پوشیده شده بودن و سکوتی که مثل خفگی بود .
یوری با قدم هایی آهسته از پله ها پایین رفت ، هر قدم مثل ضربه ای به قلبش بود و وقتی رسید صحنه ای دید که ای کاش هیچوقت نمیدید.
تهیونگ روی زمین بود ، لباسش نامرتب و چهره ش نامعلوم بود چون سرش به طرف مخالف یوری بود و سورا........
با تنه ای تقریبا لخت و لبخند کوفتی ، خیلی نزدیک ، نزدیک تر از رگ گردن به تهیونگ نشسته بود ، با لبخندی که داشت به جنون می رسید ، خم شده بود روی تهیونگ و متوجه ورود یوری نشده بود .
دکمه های لباسش یکی یکی باز میشدن و دست هاش بی رحمانه به سمت چیزی میرفتن که نباید لمس میشد.
یوری ایستاد ، از درد ، از شوکی که خودش رو براش آماده کرده بود .

[ ناپلئون هم به دزیره قول داد تا قبل شانزده سالگیش برگرده و باهاش ازدواج کنه.... اما توی سفرش دل به دل ژوزفین داد و عشق دزیره رو خاک کرد...
من که دیگه چه انتظاری از تو داشتم ؟ ]

+ تو چیکار کردی ؟
سورا از ورود یوری جا خورد، بدون اینکه بترسه گفت:
×هیچی ، فقط یه شام بود ، یه خاطره ، یه اشتباه.
+دستتو عقب بکش ، قبل از اینکه مجبورم کنی با خونت پاکش کنم.
بعد از کنار تهیونگ بلند شد .
و یوری حالا واضح دید و .......... و فهمید که تهیونگ فقط بیهوشه و زود قضاوت کرده .
+تو اشتباه نیستی ، یه خاطره ای که باید فراموش میشدی ، ولی حالا برگشته تا همه چی رو بسوزونه.
سورا بلند شد .
×تو فکر میکنی تهیونگ مال توئه ؟ اون حتی نمیدونه خودش کیه ، تو فقط یه نقاب جدیدی براش ساختی ولی من کسی ام که همیشه اونجا بود.
_آره تو فکر کن مال منه ، میخوای چیکار کنی ؟ راستی خیلی آشنایی .
سورا چیزی نگفت ، چیزی برای گفتن نداشت و رفت سمت لباس هاش تا اونها رو بپوشه.
+ آها ، میگفتم آشنایی ، تو همون پورن استار نیستی ؟ با عقل هم جور درمیاد آخه خونه ت توی شیبویاست.
بعد یوری برای تباه کردن لبخند پهنی زد .
سورا هل شد و به مِن مِن کردن افتاد .
×اه ، کدوم پورن استار ؟ حالت خوبه ؟
+تهیونگ طفلی، حالا میفهمم چرا قبولت نکرده ، تو فقط دنبال چیزی بودی که باهاش سوراخت رو پر کنی ، راستی وقتی داری از عملیاتت فیلم میگیری سعی کن آه و ناله هات رو کمتر کنی آخه گوش بیننده بیچاره کر میشه و زیادی غیر طبیعیه...
سورا از عصبانیت کامل قرمز شده بود و نمی دونست چیکار کنه و فقط میخواست از اونجا بزنه بیرون ..
ولی یوری با یه اشاره به افرادش ، یکیشون جلو رفت .
سورا قبل از اینکه بتونه حتی جیغ بزنه ، با یه تزریق بی صدا به خواب ابدی رفت.
+ میدونستی پورن استار خوبی بود ، میتونستیم امشب از فیلم هاش پول خوبی به جیب بزنیم ولی ارزشش رو نداشت .ی
وری رفت سمت تهیونگ و خم شد ، اون هنوز بیهوش بود ، دست هاش سرد و نفس هاش کند .
+ اگه فقط چند دقیقه دیرتر میرسیدم ، تو دیگه اون تهیونگی نبودی که من میشناسم ، اون بوسه لعنتی ، اون شب پشت بام ، همه چی رو به پات میسوزوندم زفیر....
دیدگاه ها (۱۴)

پارت : ۴۷

پارت : ۴۸

پارت : ۴۵

پارت : ۴۴

پارت : ۲۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط