پارت : ۲۱

عمارت کیم یوری 27دسامبر 2022، ساعت 19:05
_ممنون بیب زحمت کشیدی .
یوری گفت :
+نه بابا ، کارتم زحمت کشید.
تهیونگ خندید .اون خنده ، یه چیزی داشت . یه چیزی که یوری نمی خواست بفهمه.
+ بریم آماده بشیم ، امشب باید بریم خونه تون.
تهیونگ رفت بالا ، آماده شد وبرگشت .
یوری نگاهش کرد .خوشتیپ شده بود.
ولی چیزی نگفت . خودش هم رفت و آماده شد. .
لباسش یقه باز بود ، تا روی شونه هاش فقط از روی بی تفاوتی اون رو پوشید..
+ تهیونگ ، بیا موهامو شونه کن ، لباسم تنگه ، نمی تونم دستمو بالا ببرم.
تهیونگ اومد .چند ثانیه ای فقط نگاهش کرد .
لپ هاش کمی سرخ شدن.
+ هیز نشو ، فقط موهام رو زود شونه کن.
یوری روی صندلی نسشته بود و تهیونگ از پشت موهاش رو شونه کرد .
یه مدل زیبا ولی ساده .
_تادا. یوری گفت :
+ وای واقعا خیلی خوبه ، ممنون.
تهیونگ گفت : خواهش می کنم ، بیب.....
و قبل از اینکه یوری جواب بده ، تهیونگ خم شد .
یه لحظه .یه حرکت بی هوا .
و لب هاش رو گذاشت روی لب های یوری .
نه طوالنی ، نه خشن.
یه بوسه ناگهانی ، از دلِ لحظه.
یوری عقب کشید . چشم هاش باز ، نفسش سنگین .
+ مگه نگفتم بهم نزدیک نشو ؟ مگه امروز صبح به دیوار کنارت شلیک نکردم؟
_نمی تونم . شرینی ت ...... نمی ذاره .
+ زود باش ازم معذرت خواهی کن.
_ نه ، چون پشیمون نیستم.
+ گمشو بیرون.
تهیونگ رفت.
یوری نشست ، آرایش کرد.
ولی وقتی رژلب رو برداشت مکث کرد.
[اون لعنتی ....
اولین بوسه م رو گرفت.
ولی ....... اون قدر ها هم بد نبود.
نه ، بد بود . خیلی هم بد بود .
لعنتی . ]
پایین رفت ، سوئیچ رو داد دست تهیونگ.
+ تو برون من حوصله ندارم.
تهیونگ گفت :
_ باشه بیب ، بشین.
در رو براش باز کرد .
+ خودم بلدم در باز کنم.
تهیونگ گفت :
_آخرین روزه که پیشتم ، حداقل کمتر گیر بده .
+ آره بهتره آخرین روز باشه، دیگه هر روز قیافه تو نبینم.
_خدا رو چه دیدی بیب ، شاید یه روزی بیاد که تا آخر عمرت ، هر روز منو ببینی .
+ خدا نکنه ، رانندگی ت رو بکن.
و ماشین ، توی شب زمستونی راه افتاد............


دلم نمی‌خواد فیک رو عاشقانه کنم ولی خب مجبورم ، چون اگه عاشقانه نباشه پس چی باشه .....
نه اینکه بده ، نه من کلا خودم از داستان های عاشقانه و تیکه ها خوشم نمیاد....
دیدگاه ها (۲)

پارت : ۲۰

پارت : ۱۹

پارت : ۱۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط