ʚFOR YOUɞ
ʚFOR YOUɞ
ʚPART_¹⁵ɞ
استاد: بچرخون
نامجون: چشمم
نامجون چرخوند افتاد به یونا و لیسا لیسا باید از یونا میپرسید
لیسا: جرعت یا حقیقت
یونا: حقیقت
لیسا: خشگل ترین فرد اینجا کیه
یونا: امممم... خودممم
همه:(خنده)
یونا: حقیقت و گفتم
استاد: خب ادامه بده
ناجون دوباره چرخوند افتاد به من و جونگکوک جونگکوک باید میپرسی
جونگکوک: جرعت یا حقیقت
ات: جرعت
جونگکوک: جیمین و ببوس
جیمین: چی میگی
ات: یچیز دیگه
جونگکوک: تو جرعت انتخاب کردی منم گفتم جیمین و ببوس ببوسش
ات: آخه.... اوفف
رفتم از بالا سر جیمین با دستام صورتش و گرفتم و بوسیدمش و اومدم دوباره چرخوند همینطور بازی میکردیم که افتاد بلخره به جیمین یونا ازش پرسید
یونا: جرعت یا حقیقت
جیمین: جرعت
یونا:برو با ات برقص
ات: اوففف
جیمین: باشه
ات: واتتت
جیمین: بلند شو
ات: ای بابا
منو جیمین بلند شدیم و بچه ها آهنگ می خوندن ماهم شروع کردیم رقصیدن
شب موقع خواب
دیگه تمام شد رفتیم اتاقامون خیلی خوب بود لباس هامو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم و خوابیدم
(3 روز بعد)
ات ویو
دیگه برگشته بودیم و از بچه ها خبر ندارم حتی جیمین خب بلند شدم امروز تعطیل بودیم پس بلند شدم و آماده شدم که برم کافه چون چند روزه تعطیله خب حرکت کردم به سمت کافه و رسیدم در و باز کردم و رفتم تو و شروع کردم به کار کردن
1ساعت بعد
صدای زنگوله در
ات: سلام به کافه ما خوش آمدی...
جیمین: سلام
ات: سلام
جیمین: خوبی
ات: اومم.. آره
جیمین: خبری ازت نیست
ات: نه
جیمین: گفتم یه سری بزنم
ات: خوب کردی... وایسا یچیزی بیارم بخوریم بشین
جیمین: نه.. مرسی اومدم یه سری بزنم و خب چیزه تو رو هم ببینم و برم
ات: آ... آها باش
ʚPART_¹⁵ɞ
استاد: بچرخون
نامجون: چشمم
نامجون چرخوند افتاد به یونا و لیسا لیسا باید از یونا میپرسید
لیسا: جرعت یا حقیقت
یونا: حقیقت
لیسا: خشگل ترین فرد اینجا کیه
یونا: امممم... خودممم
همه:(خنده)
یونا: حقیقت و گفتم
استاد: خب ادامه بده
ناجون دوباره چرخوند افتاد به من و جونگکوک جونگکوک باید میپرسی
جونگکوک: جرعت یا حقیقت
ات: جرعت
جونگکوک: جیمین و ببوس
جیمین: چی میگی
ات: یچیز دیگه
جونگکوک: تو جرعت انتخاب کردی منم گفتم جیمین و ببوس ببوسش
ات: آخه.... اوفف
رفتم از بالا سر جیمین با دستام صورتش و گرفتم و بوسیدمش و اومدم دوباره چرخوند همینطور بازی میکردیم که افتاد بلخره به جیمین یونا ازش پرسید
یونا: جرعت یا حقیقت
جیمین: جرعت
یونا:برو با ات برقص
ات: اوففف
جیمین: باشه
ات: واتتت
جیمین: بلند شو
ات: ای بابا
منو جیمین بلند شدیم و بچه ها آهنگ می خوندن ماهم شروع کردیم رقصیدن
شب موقع خواب
دیگه تمام شد رفتیم اتاقامون خیلی خوب بود لباس هامو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم و خوابیدم
(3 روز بعد)
ات ویو
دیگه برگشته بودیم و از بچه ها خبر ندارم حتی جیمین خب بلند شدم امروز تعطیل بودیم پس بلند شدم و آماده شدم که برم کافه چون چند روزه تعطیله خب حرکت کردم به سمت کافه و رسیدم در و باز کردم و رفتم تو و شروع کردم به کار کردن
1ساعت بعد
صدای زنگوله در
ات: سلام به کافه ما خوش آمدی...
جیمین: سلام
ات: سلام
جیمین: خوبی
ات: اومم.. آره
جیمین: خبری ازت نیست
ات: نه
جیمین: گفتم یه سری بزنم
ات: خوب کردی... وایسا یچیزی بیارم بخوریم بشین
جیمین: نه.. مرسی اومدم یه سری بزنم و خب چیزه تو رو هم ببینم و برم
ات: آ... آها باش
۱۲.۸k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.