Monster in the forest
Monster in the forest
پارت 33
☆چادر هارو پهن میکنن☆
ا.ت: خیله خب... منو یونگی و جونگ کوک توی این چادر میخوابیم و تهیونگ و نامجون هم توی اون یکی چادر میخوابن.
تهیونگ: چرا منو و تو و جونگ کوک توی یه چادر نخوابیم؟
ا.ت: اتفاقا از عمد شما دوتارو جدا کردم که یه امشب رو بتونیم با آرامش بخوابیم😐
جونگ کوک: هیییی این قبول نیست!!!
ا.ت: خیلیم قبوله یعنی حق نداریم یه شب با آرامش بخوابیم؟!؟!
یونگی: ا.ت کاملا راست میگه..اصلا اگه اون هم اینکار رو نمیکرد خودم میکردم😐
ا.ت: همینه که هست بدویین برین بخوابین.
*هلشون میده سمت چادراشون*
جونگ کوک:*یه بالشت پرت میکنه به ا.ت*
ا.ت: هووی وحشی(눈_눈)
جونگ کوک: چرا نمیزاری منو تهیونگ پیش هم بخوابیم -_-|||
یونگی: جونگ کوک بگیر بکپ مگرنه خودم با چوب میوفتم دنبالت😑
جونگ کوک:..........(آفرین پسر خوب😂)
یونگی:..........
جونگ کوک: 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
یونگی:*هر چی دم دستشه پرت میکنه به جونگ کوک*ببند دهنتو مگه نگفتمت؟!؟!؟!
جونگ کوک: تصور کردم😂اگر با چوب بیوفتی دنبالم چه شکلی میشه🤣🤣🤣🤣
ا.ت: شیر مادر نان پدر خرمای برادر غذای خواهر حلالَت فقط بگیر بکپ!!!!😫
(فردا)
(پس از هزاران تلاش بیهوده برای بیدار کردن)
ا.ت: عزیزان...خواهشا از خواب با ارزشتون بیدار بشین🙂😔
............................................................. یونگی.... مین میو میو... پیشی کوچولو..شیر مادرت بیدار شو😐دارم با زبون خوش بهت میگم....
*عربده*میییییییییین ییییووووووننننگیی!!!!!!!!
(چادر اونوری)
تهیونگ و نامجون:*از خواب دو متر میپرن هوا*زره ترک شدن*شوکه*
تهیونگ:*نفس نفس میزنه*یا خدا... این صدای ا.ت بود؟!؟!.... فکر کردم... خواب بد دیدم😥
نامجون:معلومه اینکارو میکنه...بیدار کردن اون دوتا عین کابوس میمونه😬تقریبا
غیر ممکنه🙄باید بریم پیشش....
(میرن توی چادر اونا)
تهیونگ: ا.ت جان.... حالت خوبه؟؟😬
ا.ت: توروخدا خودتون بیدارشون کنین🥺🥺من دیگه نمیکشم😔😔
نامجون: باشه خودمون بیدارشون میکنیم🙂
ا.ت:*از چادرشون میاد بیرون*
(مدتی بعد)
جونگ کوک:*با دستاش کمرشو گرفته و میاد بیرون*آااای... خدا ازت نگذره.. حلالت نمیکنم تهیونگ!!!!
یونگی: ببینم... تو گفتیشون بیدارمون کنن؟؟؟
ا.ت: عه چیزه...*سریع میره پیش نامجون و تهیونگ*در گوشی*ببینم.... چیکار کردین؟؟؟
تهیونگ: کاری نکردیم.. فقط چند تا لگد زدیمشون🙂🙂
ا.ت:*با دوتا دستش از دو طرف میزنه به سرشون*خاک تو سرتون یکم بلد نیستین با ملایمت بیدارشون کنین؟؟؟؟
یونگی: چی دارین پچ پچ میکنین؟؟؟
ا.ت: عه.. هیچی هیچی... میگما تهیونگ باید زخمتو ببینم فکر نکنم دیگه لازم باشه ببندمش.
تهیونگ: باشه.
ا.ت:*به زخم تهیونگ نگاه میکنه*
خب... محض احتیاط بهتره بازم ببندمش تا کامل جاش بره ولی......
تهیونگ: نه نه بازش کن توروخدا🥺🥺
ا.ت: باشه...ولی حواست باید بهش باشه یوقت به جایی نخوره که دوباره ازش خون بیاد.
تهیونگ: مرسی😊😊
ا.ت: شبیه خرسی😊
تهیونگ: هیییی😑😑
ا.ت: باشه😂شبیه ببری😁
تهیونگ: حالا بهتر شد😁
ا.ت: خیله خب... تموم شد.
تهیونگ: ممنانم😁
ا.ت: خواهش میکنم😂
پارت 33
☆چادر هارو پهن میکنن☆
ا.ت: خیله خب... منو یونگی و جونگ کوک توی این چادر میخوابیم و تهیونگ و نامجون هم توی اون یکی چادر میخوابن.
تهیونگ: چرا منو و تو و جونگ کوک توی یه چادر نخوابیم؟
ا.ت: اتفاقا از عمد شما دوتارو جدا کردم که یه امشب رو بتونیم با آرامش بخوابیم😐
جونگ کوک: هیییی این قبول نیست!!!
ا.ت: خیلیم قبوله یعنی حق نداریم یه شب با آرامش بخوابیم؟!؟!
یونگی: ا.ت کاملا راست میگه..اصلا اگه اون هم اینکار رو نمیکرد خودم میکردم😐
ا.ت: همینه که هست بدویین برین بخوابین.
*هلشون میده سمت چادراشون*
جونگ کوک:*یه بالشت پرت میکنه به ا.ت*
ا.ت: هووی وحشی(눈_눈)
جونگ کوک: چرا نمیزاری منو تهیونگ پیش هم بخوابیم -_-|||
یونگی: جونگ کوک بگیر بکپ مگرنه خودم با چوب میوفتم دنبالت😑
جونگ کوک:..........(آفرین پسر خوب😂)
یونگی:..........
جونگ کوک: 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
یونگی:*هر چی دم دستشه پرت میکنه به جونگ کوک*ببند دهنتو مگه نگفتمت؟!؟!؟!
جونگ کوک: تصور کردم😂اگر با چوب بیوفتی دنبالم چه شکلی میشه🤣🤣🤣🤣
ا.ت: شیر مادر نان پدر خرمای برادر غذای خواهر حلالَت فقط بگیر بکپ!!!!😫
(فردا)
(پس از هزاران تلاش بیهوده برای بیدار کردن)
ا.ت: عزیزان...خواهشا از خواب با ارزشتون بیدار بشین🙂😔
............................................................. یونگی.... مین میو میو... پیشی کوچولو..شیر مادرت بیدار شو😐دارم با زبون خوش بهت میگم....
*عربده*میییییییییین ییییووووووننننگیی!!!!!!!!
(چادر اونوری)
تهیونگ و نامجون:*از خواب دو متر میپرن هوا*زره ترک شدن*شوکه*
تهیونگ:*نفس نفس میزنه*یا خدا... این صدای ا.ت بود؟!؟!.... فکر کردم... خواب بد دیدم😥
نامجون:معلومه اینکارو میکنه...بیدار کردن اون دوتا عین کابوس میمونه😬تقریبا
غیر ممکنه🙄باید بریم پیشش....
(میرن توی چادر اونا)
تهیونگ: ا.ت جان.... حالت خوبه؟؟😬
ا.ت: توروخدا خودتون بیدارشون کنین🥺🥺من دیگه نمیکشم😔😔
نامجون: باشه خودمون بیدارشون میکنیم🙂
ا.ت:*از چادرشون میاد بیرون*
(مدتی بعد)
جونگ کوک:*با دستاش کمرشو گرفته و میاد بیرون*آااای... خدا ازت نگذره.. حلالت نمیکنم تهیونگ!!!!
یونگی: ببینم... تو گفتیشون بیدارمون کنن؟؟؟
ا.ت: عه چیزه...*سریع میره پیش نامجون و تهیونگ*در گوشی*ببینم.... چیکار کردین؟؟؟
تهیونگ: کاری نکردیم.. فقط چند تا لگد زدیمشون🙂🙂
ا.ت:*با دوتا دستش از دو طرف میزنه به سرشون*خاک تو سرتون یکم بلد نیستین با ملایمت بیدارشون کنین؟؟؟؟
یونگی: چی دارین پچ پچ میکنین؟؟؟
ا.ت: عه.. هیچی هیچی... میگما تهیونگ باید زخمتو ببینم فکر نکنم دیگه لازم باشه ببندمش.
تهیونگ: باشه.
ا.ت:*به زخم تهیونگ نگاه میکنه*
خب... محض احتیاط بهتره بازم ببندمش تا کامل جاش بره ولی......
تهیونگ: نه نه بازش کن توروخدا🥺🥺
ا.ت: باشه...ولی حواست باید بهش باشه یوقت به جایی نخوره که دوباره ازش خون بیاد.
تهیونگ: مرسی😊😊
ا.ت: شبیه خرسی😊
تهیونگ: هیییی😑😑
ا.ت: باشه😂شبیه ببری😁
تهیونگ: حالا بهتر شد😁
ا.ت: خیله خب... تموم شد.
تهیونگ: ممنانم😁
ا.ت: خواهش میکنم😂
۵.۸k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.