یک ساعتی میشد هممون مشغول تمیز کاری بودیم
یک ساعتی میشد هممون مشغول تمیز کاری بودیم
و هیچکس حرفی نمیزد اتم رو مبل خوابیده بود دیگه خسته شده بودم که در خونه زده شد خواست خدمتکار درو باز کنه که ههمون داد زدیم
نهههههه وایسا
الکس و کوک سریع رفتن بالا منم سریع اتو بغلم کردم و بردمش سمت اتاقش و خودمم رفت تو اتاقم دوشن گرفتم
ات ویو
خواب بودم که با پرتاب شدنم رو تخت یهو پریدم دیدم رو تختم تازه ویندوزم بالا اومد و رفتم اماده شدم و رفتم پایین دیدم عموم نشسته با زن عموم و پسر عموم :/ رفتم نزدیکشون.. *حرف زدن دیگه
داشتیم حرف میزدیم که کوک و ته و الکس اومدن پایین
-سلام
ع.ا :ایگو دوست پسرته؟؟؟
+بله؟ عا نه الکس و کوک و که میشناسین اونم تهیونگه
زن عمو. ا : نامزدته؟
+اون..
پ ع. ا : هه اوما حتما رفیقشع
+اره
-اره از اشنایی باتون خوشحال شدم
...
سر سفره
پ ع. ا : هی ات چطور بعد غذا بریم بار
+هوم پا..
-نه
ع. ا: چرا؟ خوب میشه که میرن با هم خوش میگذرونن
-نیازی نیست چطوره بریم اینجا رو نشونتون بدیم؟
( عمو ات یه کشور دیگش و چند سالی میشه نیومده
+عا فکر خوبیه
-هوم
ع.ا:باشه
..
همه رفتع بودن تو اتاقاشون تا استراحت نکن امرزو اخلاق ته عجیب بود خواستم دراز بکشم که در باز و ته اومد تو
+عا چیزی شده؟
-عا نه
+چرا قیافت اینجوریه؟ انگار دوست داره خفم کنی
- دقیقا
+وا
-چرا میخواستی باهاش بری بار؟ از این پسره خوشم نمیاد ایش
+هی اون پسر عمومه در واقع قبلانامزدم بود *اخرشو اروم گفت
-چی ؟؟؟؟ *داد
+هی هی اروم
بلند میشه میره سمتش
+وای بیبینش چیز خاصی نبود
-یعنی چی؟ چرا من باید اینو الان بدونم؟
+بخدا قبلا به اجبار میخواستیم ازدواج کنیم که من خب رگم و زدم حیح اما چیز خواسی نیست اوکی؟
-ات
دستاش گذاشت رو شونه هام
-ببین تو فقط مال منی!
لایک ۱۰
کامنت ۱۰
و هیچکس حرفی نمیزد اتم رو مبل خوابیده بود دیگه خسته شده بودم که در خونه زده شد خواست خدمتکار درو باز کنه که ههمون داد زدیم
نهههههه وایسا
الکس و کوک سریع رفتن بالا منم سریع اتو بغلم کردم و بردمش سمت اتاقش و خودمم رفت تو اتاقم دوشن گرفتم
ات ویو
خواب بودم که با پرتاب شدنم رو تخت یهو پریدم دیدم رو تختم تازه ویندوزم بالا اومد و رفتم اماده شدم و رفتم پایین دیدم عموم نشسته با زن عموم و پسر عموم :/ رفتم نزدیکشون.. *حرف زدن دیگه
داشتیم حرف میزدیم که کوک و ته و الکس اومدن پایین
-سلام
ع.ا :ایگو دوست پسرته؟؟؟
+بله؟ عا نه الکس و کوک و که میشناسین اونم تهیونگه
زن عمو. ا : نامزدته؟
+اون..
پ ع. ا : هه اوما حتما رفیقشع
+اره
-اره از اشنایی باتون خوشحال شدم
...
سر سفره
پ ع. ا : هی ات چطور بعد غذا بریم بار
+هوم پا..
-نه
ع. ا: چرا؟ خوب میشه که میرن با هم خوش میگذرونن
-نیازی نیست چطوره بریم اینجا رو نشونتون بدیم؟
( عمو ات یه کشور دیگش و چند سالی میشه نیومده
+عا فکر خوبیه
-هوم
ع.ا:باشه
..
همه رفتع بودن تو اتاقاشون تا استراحت نکن امرزو اخلاق ته عجیب بود خواستم دراز بکشم که در باز و ته اومد تو
+عا چیزی شده؟
-عا نه
+چرا قیافت اینجوریه؟ انگار دوست داره خفم کنی
- دقیقا
+وا
-چرا میخواستی باهاش بری بار؟ از این پسره خوشم نمیاد ایش
+هی اون پسر عمومه در واقع قبلانامزدم بود *اخرشو اروم گفت
-چی ؟؟؟؟ *داد
+هی هی اروم
بلند میشه میره سمتش
+وای بیبینش چیز خاصی نبود
-یعنی چی؟ چرا من باید اینو الان بدونم؟
+بخدا قبلا به اجبار میخواستیم ازدواج کنیم که من خب رگم و زدم حیح اما چیز خواسی نیست اوکی؟
-ات
دستاش گذاشت رو شونه هام
-ببین تو فقط مال منی!
لایک ۱۰
کامنت ۱۰
۲.۱k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.