تهیونگویو

...

تهیونگویو
از خواب بیدار شدم هوف چقدر گرمه رفتم مستقیم سمت حموم دوش گرفتم ... اومدم بیرون و خواستم لباس بپوشم که در یهو باز شد و ات وارد شد
+تهیونگ بیدار.... *حرفش نصفه موند با دیدن من
-عا بیدارم .. ات؟
+جانم... نه چیز.. عا بدو اماده شو عموم با خوانوادش داره میاد
-لبخند.. اوکی اوکی ..خب دیدن بسه برو بیرون
+.. مال خودمه.. تو.. چیکار داری.. عه*سریع و خجالت زده
بدو بدو از اتاق خارج شد هی
داد زدم
-مال خودته راحت باشششش
الکس : پدرسگ گمشو بیا پایین کمک کن ما رو کشت این زن * عربده
-اومدمممم
لباسم و پوشیدم و موهامو خشک کردم رفتم پایین دیدم کوک و الکس یکیشون داره حال و طی میکشه اون یکی داره اشپزی میکنه بقیه خدمتکارا هم یا تو حیاط و داشتن تمیز میکردن یا داشتن عمارت تمیز میکردم اتم پا روهم گذاشته بود تلویزیون میدید
خندیدم که ات نگام کرد و گفت
+برو صبحونه بخور
الکس و کوک : یاااا چرا ما باید کار کنیم اون بشینه صبحونه بخوره؟؟
+ ساکت.. کارتون تموم شده نه؟ الکس برو جارو بکش فقط طی کشیدی و تو
کوک: هنوز تموم نشده کلی مونده
+خب بدوین
الکس : خدایا منو خیار کن
-هوم من سیر شدم ممنون
داشتم میرفتم بالا که
+کجا؟؟؟؟
-اتاق
+اتاقت و تمیز کن
-ما...
+عمرا... زود *داد
-ای بابا
دیدگاه ها (۳)

یک ساعتی میشد هممون مشغول تمیز کاری بودیم و هیچکس حرفی نمیزد...

دوستان ببخشید دو روزی نیستم دارم میرم جایی و خب ببخشید اگه د...

های چطورید؟ خب راستیتش دوست دارم بدونم دلتون میخواد این فیک ...

لباسم و پوشیدم و رفتم سمت اتاق ته درشو باز کردم مشغول بستن ک...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۵

Part:163سوبین : پس بریم الکس : حله ویو فردا صبحالکس : با وول...

آبنبات تلخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط