وقتی عضو هشتم بودی و.....
وقتی عضو هشتم بودی و.....
P7
ویو یونگی
تو خواب نازم بودم که یونا اومد روم گفتم بریم صبحانه بخوریم که گفتم نه با پاش زد تو دیکم داشتم از درد میمردم و روش خیمه زدم و بعد از چند مین از روش باشدم و رفتم پایین
و داشتم صبحانه میخوردم که یونا اومد و گفت
یونا= امروز ساعت چند میریم
جیمین= تو باید ساعت ۸ آماده شی و بری
یونا= اوکی فقط با جه نوع لباس برم
کوک= لباس با
یونگی= * نزاشت حرف کوک تموم شه گفت* لباس معمولی یه تیشرت و شلوار
کوک= اره منم میخواستم همینو بگم
یونا = اوکی باشه
یونا= خوب من برم بیرون یه لباس خوب بخرم
یونگی = تنها؟
یونا= اره
یونگی = منم باهات میام
یونا= چرا
یونگی = چون باید چندا دوربین مخفی و شنود بگیرم
جیمین = اره تو برو بگیر
یونا= اوکی بریم فقط ساعت چند
یونگی = الان ساعت ۱۱ هست ساعت ۴ نیم یا ۵
یونا= اوکی
* پرش زمانی به ساعت ۴*
ویو یونا
یه لباس پوشیدم و با یونگی رفتیم خرید و اومدیم و بعد از خرید ساعت ۷ شد دیگه باید کم کم آماده شم
P7
ویو یونگی
تو خواب نازم بودم که یونا اومد روم گفتم بریم صبحانه بخوریم که گفتم نه با پاش زد تو دیکم داشتم از درد میمردم و روش خیمه زدم و بعد از چند مین از روش باشدم و رفتم پایین
و داشتم صبحانه میخوردم که یونا اومد و گفت
یونا= امروز ساعت چند میریم
جیمین= تو باید ساعت ۸ آماده شی و بری
یونا= اوکی فقط با جه نوع لباس برم
کوک= لباس با
یونگی= * نزاشت حرف کوک تموم شه گفت* لباس معمولی یه تیشرت و شلوار
کوک= اره منم میخواستم همینو بگم
یونا = اوکی باشه
یونا= خوب من برم بیرون یه لباس خوب بخرم
یونگی = تنها؟
یونا= اره
یونگی = منم باهات میام
یونا= چرا
یونگی = چون باید چندا دوربین مخفی و شنود بگیرم
جیمین = اره تو برو بگیر
یونا= اوکی بریم فقط ساعت چند
یونگی = الان ساعت ۱۱ هست ساعت ۴ نیم یا ۵
یونا= اوکی
* پرش زمانی به ساعت ۴*
ویو یونا
یه لباس پوشیدم و با یونگی رفتیم خرید و اومدیم و بعد از خرید ساعت ۷ شد دیگه باید کم کم آماده شم
۹.۴k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.