چند پارتی
چند پارتی
تعداد پارت نامعلوم
موضوع : تو فن ساین میخوان بهش تیر بزنن ولی تو میپری جلوش و به تو میخوره (عضو هشتم)
نمیتونستم جایی رو ببینم و سمت چپ بدنم احساس سوزش میکردم
که......
ویو ات
که یکدفعه صدای جیغ آرمی ها و اعضا رفت رو هوا
کوکی هیونگ داد میزد : ات تروخدااااا چشمات رو باز کنننننننن مارو تنهاااااا نزار رررررر 😭😭
تهیونگ هیونگ داد میزد : خرس عسلیی من چشمات رو باز کن خواهش میکنمممممممم 😭😭
و بعد سیاهی
ویو جیمین
وقتی ات پرید جلوم و تیر بهش خورد کُپ کردم..... با صدای اعضا و آرمی ها به خودم اومدم بونگی هیونگ سریع ات رو بغل کرد و به طرف در خروجی برد منم دنبالشون رفتم
(کوک و ات و جیمین و یونگی سوار یک ماشین ؛ هوپی و نامجون و جین و تهیونگ هم سوار یک ماشین شدن)
بغض داشت گلوم رو چنگ میزد زبونم بند اومده بود نمیتونستم چیزی بگم......
رسیدیم به نزدیک ترین بیمارستان
یونگی هیونگ سریع ات رو بغل کرد و برد توی بیمارستان.....برانکارد رو آوردن و ات رو گذاشتن روش..... رفتن داخل اتاق عمل.....خیلی حالم بد بود آروم اشک میریختم شُک بدی بهم وارد شده بود....چرا آخه چرا این کارو کرد...چرا خودشو جلوی من انداخت سرم پر شده بود از این سوالات... سرم خیلی وحشتناک درد میکرد...چشمام تار میدید نشسته بودم رو زمین که یه صدایی شنیدم
کوک : جیمین زمین کثیفِ پاشو بشین رو صندلی
تا بلند شدم خوردم زمین و بعد سیاهی...
و بعد خماری.......
حیح حیح حیح 🤪🤣
تعداد پارت نامعلوم
موضوع : تو فن ساین میخوان بهش تیر بزنن ولی تو میپری جلوش و به تو میخوره (عضو هشتم)
نمیتونستم جایی رو ببینم و سمت چپ بدنم احساس سوزش میکردم
که......
ویو ات
که یکدفعه صدای جیغ آرمی ها و اعضا رفت رو هوا
کوکی هیونگ داد میزد : ات تروخدااااا چشمات رو باز کنننننننن مارو تنهاااااا نزار رررررر 😭😭
تهیونگ هیونگ داد میزد : خرس عسلیی من چشمات رو باز کن خواهش میکنمممممممم 😭😭
و بعد سیاهی
ویو جیمین
وقتی ات پرید جلوم و تیر بهش خورد کُپ کردم..... با صدای اعضا و آرمی ها به خودم اومدم بونگی هیونگ سریع ات رو بغل کرد و به طرف در خروجی برد منم دنبالشون رفتم
(کوک و ات و جیمین و یونگی سوار یک ماشین ؛ هوپی و نامجون و جین و تهیونگ هم سوار یک ماشین شدن)
بغض داشت گلوم رو چنگ میزد زبونم بند اومده بود نمیتونستم چیزی بگم......
رسیدیم به نزدیک ترین بیمارستان
یونگی هیونگ سریع ات رو بغل کرد و برد توی بیمارستان.....برانکارد رو آوردن و ات رو گذاشتن روش..... رفتن داخل اتاق عمل.....خیلی حالم بد بود آروم اشک میریختم شُک بدی بهم وارد شده بود....چرا آخه چرا این کارو کرد...چرا خودشو جلوی من انداخت سرم پر شده بود از این سوالات... سرم خیلی وحشتناک درد میکرد...چشمام تار میدید نشسته بودم رو زمین که یه صدایی شنیدم
کوک : جیمین زمین کثیفِ پاشو بشین رو صندلی
تا بلند شدم خوردم زمین و بعد سیاهی...
و بعد خماری.......
حیح حیح حیح 🤪🤣
۵.۹k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.