فیک پارت۸
فیک جیمین (پارت ۸)
ویو ا/ت :
ا/ت : جیمین یک مشکلی داریم....
جیمین : چی؟...چ...چیشده؟
ا/ت : بابات به تو ساعت داده بود؟ برای اینکه بری شرکت(همزمان گوشیشو درمیاره...)
جیمین : نه گفت صبح
ا/ت : خب صبح برای بابات معنای دیگه ای نسبت به صبح برای ما داره
و گوشیمو نشونش میدم
ویو جیمین :
میترسم ا/ت بخاطر من تو دردسر افتاده باشه.....ولی
ا/ت : بابات تورو از فرزندی رد کرده! یعنی ممکنه تو دانشگاه قبولت نکنن!
نفس عمیقی میکشم...به شکل عجیبی ناراحت نیستم : اممم..خب امتحان کنیم؟
ا/ت : باشه...
ویو ا/ت :
رفتاراش عجیب شده...شاید میخواد ناراحتیش رو پنهان کنه...اه نمیدونمممم.....چرا اتقدر برام مهمههههه(تو دلش)
(پرش زمانی دانشگاه)
ویو ا/ت :
در میزنم
مدیر : بفرمایین؟
ا/ت : س..سلام آقای چانگ...
مدیر : سلام دخترم...چیش...آقای پارک؟ خوش اومدین
جیمین : سلام..
مدیر : بیاین تو....چیشده چرا انقدر نگرانین....اگه نگران ادامه تحصیلاتت تو این دانشگاه هستی جیمین...نگران نباش!
جیمین : چطور..چطوری؟ من که دیکه پارک نیستم...
یک دونه میزنم بهش...
آقای چانگ یکم جا میخوره و لبخند میزنه : حلش میکنیم....
از دفتر مدیر خارج میشیم
ا/ت : جیمینننن....واسه چی گفتی پارک نیستیییی...بابا اون که نمیدوتستتتت
جیمین : خب...چچ...چیکار میکردم؟
دستشو میگیرم ب خودش راهش میارم و میگم : آخه پسر خوب....بعضی وقته باید یکم زیرآبی بری... اگه نمیفهمید و ما تورو این ترم ثبت نام میکردیم و تو نمره هات خوب بود که دیگه اخراجت نمیکنننن....عین آدم درس میخوندییی
جیمین : خب واسه چی باید دروغ بگم
وایسمتم...صورتمو و میبرم جلو و چشمام رو ریز میکنم: از یک جیزی مطمئنم...از تو به هیچ عنوان وکیل در نمیاد.....
ویو جیمین :
وقتی صورتش رو میاره جلو به هیچی جز چشماش دقت نمیکنم....چه قشنگه!
ا/ت : هوووووی باوتوعماا
جیمین : (اوخ ریدم...) چ...چی..چیزی گفتی؟
ا/ت : گفتم..دوست دارم.....
شرط :
۶ لایک
۱ کامنت
ویو ا/ت :
ا/ت : جیمین یک مشکلی داریم....
جیمین : چی؟...چ...چیشده؟
ا/ت : بابات به تو ساعت داده بود؟ برای اینکه بری شرکت(همزمان گوشیشو درمیاره...)
جیمین : نه گفت صبح
ا/ت : خب صبح برای بابات معنای دیگه ای نسبت به صبح برای ما داره
و گوشیمو نشونش میدم
ویو جیمین :
میترسم ا/ت بخاطر من تو دردسر افتاده باشه.....ولی
ا/ت : بابات تورو از فرزندی رد کرده! یعنی ممکنه تو دانشگاه قبولت نکنن!
نفس عمیقی میکشم...به شکل عجیبی ناراحت نیستم : اممم..خب امتحان کنیم؟
ا/ت : باشه...
ویو ا/ت :
رفتاراش عجیب شده...شاید میخواد ناراحتیش رو پنهان کنه...اه نمیدونمممم.....چرا اتقدر برام مهمههههه(تو دلش)
(پرش زمانی دانشگاه)
ویو ا/ت :
در میزنم
مدیر : بفرمایین؟
ا/ت : س..سلام آقای چانگ...
مدیر : سلام دخترم...چیش...آقای پارک؟ خوش اومدین
جیمین : سلام..
مدیر : بیاین تو....چیشده چرا انقدر نگرانین....اگه نگران ادامه تحصیلاتت تو این دانشگاه هستی جیمین...نگران نباش!
جیمین : چطور..چطوری؟ من که دیکه پارک نیستم...
یک دونه میزنم بهش...
آقای چانگ یکم جا میخوره و لبخند میزنه : حلش میکنیم....
از دفتر مدیر خارج میشیم
ا/ت : جیمینننن....واسه چی گفتی پارک نیستیییی...بابا اون که نمیدوتستتتت
جیمین : خب...چچ...چیکار میکردم؟
دستشو میگیرم ب خودش راهش میارم و میگم : آخه پسر خوب....بعضی وقته باید یکم زیرآبی بری... اگه نمیفهمید و ما تورو این ترم ثبت نام میکردیم و تو نمره هات خوب بود که دیگه اخراجت نمیکنننن....عین آدم درس میخوندییی
جیمین : خب واسه چی باید دروغ بگم
وایسمتم...صورتمو و میبرم جلو و چشمام رو ریز میکنم: از یک جیزی مطمئنم...از تو به هیچ عنوان وکیل در نمیاد.....
ویو جیمین :
وقتی صورتش رو میاره جلو به هیچی جز چشماش دقت نمیکنم....چه قشنگه!
ا/ت : هوووووی باوتوعماا
جیمین : (اوخ ریدم...) چ...چی..چیزی گفتی؟
ا/ت : گفتم..دوست دارم.....
شرط :
۶ لایک
۱ کامنت
۶.۸k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.