من با دستهای خالی

من با دستهای خالی‌
به واپسین لحظه شعررسیده ام
به مطلقِ یک بغض پناه آورده ام
به خواب آلودگی‌سرد یک تخت جان داده ام
من پروازرا به هزارکبوتر
به هزاران کبوتربدهکارم
و تو دیر آمدی
دیدگاه ها (۲)

مندوباره به دیوار رسیدم.. تا با بن‌بست‌های تا به تایی که عهد...

نگاهت می‌کنم وته‌مانده‌های آتشی کهدر زیرِ خاکستر شعرم_ انگار...

این روزهادر بطنِ منزنی سکته میکندکه در هر نفسزندگی را سخت تپ...

گاهی کسی را انقدر از اعماق قلب و آنقدر صمیمانه دوست داری که ...

part 4یونگی | POVصبح با صدایی بیدار شدم که هیچ جوره به خواب‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط