نمیشود. چیزی که گسسته، وصله نمیشود. بشود هم جای کوک های د
نمیشود. چیزی که گسسته، وصله نمیشود. بشود هم جای کوکهای درشت روی تنش میماند.
آنکه رفته برنمیگردد، برگردد هم جای رفتنش درد میکند.
گُلِ از ریشهدرآمده، ترس برش میدارد، بکاری هم شبها کابوس بیریشگی میبیند.
ماهی از آب بیرون افتاده، به حوض که برگردد، #فریاد بیصدای خودش توی گوشش میماند و میپیچد.
نمیشود...
گسسته، وصله نمیشود!
بندهای دل یکی را اگر پاره کردی، #رها اگر کردی، تنها اگر گذاشتی، تجربهی معلق شدن را اگر تحمیل کردی؛ در نبودت گیجگیجی اگر زد، به درودیوار اگر خورد، بیخواب و خوراک اگر شد؛ برگشتنت، فقط آمدن است، نه ترمیم. فقط رسیدن است، نه بازسازی.
جای یک بتونهی بزرگِ بد رنگ روی دیوار دلش میماند و هراس دوباره دستوپا زدن در زمین و هوا در لحظههایش.
دلی را معطل خود کردن، از بیدلیست.
رابطه، جنسِ توی مغازه نیست که بروی، دورهایت را بزنی و برگردی.
دل کندی؟ مجال بده دل ببُرد، نه؟! مجال بده فاصله را تمرین کند.
پ.ن: چون زهر مارم که نوشم نمی شوند
آتش به جانم، خموشم نمی شوند
تلخم به تردید در شیرینی سکوت
فریاد دردم، که گوشم نمی شوند...
آنکه رفته برنمیگردد، برگردد هم جای رفتنش درد میکند.
گُلِ از ریشهدرآمده، ترس برش میدارد، بکاری هم شبها کابوس بیریشگی میبیند.
ماهی از آب بیرون افتاده، به حوض که برگردد، #فریاد بیصدای خودش توی گوشش میماند و میپیچد.
نمیشود...
گسسته، وصله نمیشود!
بندهای دل یکی را اگر پاره کردی، #رها اگر کردی، تنها اگر گذاشتی، تجربهی معلق شدن را اگر تحمیل کردی؛ در نبودت گیجگیجی اگر زد، به درودیوار اگر خورد، بیخواب و خوراک اگر شد؛ برگشتنت، فقط آمدن است، نه ترمیم. فقط رسیدن است، نه بازسازی.
جای یک بتونهی بزرگِ بد رنگ روی دیوار دلش میماند و هراس دوباره دستوپا زدن در زمین و هوا در لحظههایش.
دلی را معطل خود کردن، از بیدلیست.
رابطه، جنسِ توی مغازه نیست که بروی، دورهایت را بزنی و برگردی.
دل کندی؟ مجال بده دل ببُرد، نه؟! مجال بده فاصله را تمرین کند.
پ.ن: چون زهر مارم که نوشم نمی شوند
آتش به جانم، خموشم نمی شوند
تلخم به تردید در شیرینی سکوت
فریاد دردم، که گوشم نمی شوند...
۹۱.۶k
۲۹ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.