چرت های کوتاه مدتی که هر چن دقیقه با کابوس اون لحظه آلوده
چرت های کوتاه مدتی که هر چن دقیقه با کابوس اون لحظه آلوده به درد نظمش بهم میخورد و با ریتم نامنظم تنفس از خواب میپریدم
داخل تنها اتاق خونه رفتم و لباس راحتی پوشیدم
پیرهن مشکی خیس کف خونه رو برداشتم و دوباره به اتاق برگشتم میز اتو رو همراه همکارش از توی کمد دیواری در اوردم
اتو رو به برق زدم تو فاصله ای که باید صبر میکردم تا اتو داغ بشه رفتم توی آشپزخونه و با اب جوش اومده ی کتری ، قوری حاوی چایی رو پر کردم و دوباره روی شعله برش گردوندم
برگشتم پیرهنمو اتو کردم و بعد صرف صبحانه لباس پوشیده آماده رفتن به دبیرستان شدم
ذهنمو توجیح کردم که باید تمرکز و حواسم توی مدرسه به جا باشه تا بعدا وجدانم به درد نیاد که کارمو درست انجام ندادم ماشینو زیر سایبون های مدرسه پارک کردم و پیاده شدم بچه ها کموبیش توی حیاط دسته دسته پر انرژی مشغول خوش و بش بودن
همیشه بهم انرژی میدادن سرحال بودن و شاداب
به جوونی هاشون لبخندی زدم و برخلاف معمول با کمر خمیده و شونه های وا رفته سمت دفتر مدرسه راه افتادم
-آقا سلام...صبحتون بخیر
+صبح بخیر عزیزم
قصد رفتن کردم که باز هم صدای قبلی بلند شد
اینبار با کمی تشویش و اضطراب
-ببخشید شما امروز میخواین ازمون امتحان بگیرید؟!
چشم هامو بستم و کمی گوشه پیشونیمو خاروندم
+می خواستم اینکارو بکنم؟
لبخند شیطنت باری زد و گفت
-نه فقط همینطوری گفتم
+از اینکه میخواستم ازتون امتحان بگیرم که شکی ندارم فقط شانس امروز باهاتون یار بوده یادم رفته ورقه چاپ کنم
دستی به پشت سرش کشید و نمکی خندید
به سبیل های دونه دونه پشت لبش نگاهی کردم و متقابلا منم خندم گرفت
از کنارش گذشتم و رفتم تا به دفتر مدرسه رسیدم
چند باری به در کوبیدم و وارد شدم
دیگه حس شوخی و سرزندگی رو نداشتم
معمولی و سرد سلامی به جمع کردم و روی صندلی نشستم
همکارای دیگم زیاد پا پیچم نشدن و فقط به حال و احوال پرسی آغشته به محبتی به رسم رفاقت اکتفا کردن
عقربه های دقیقه شمار چرخیدن و چرخیدن تا نوبت به زمان سر کلاس رفتن رسید
یواش راه میرفتم هیچوقت خودم رو اینقد بی حال و کسل ندیده بودم
داخل تنها اتاق خونه رفتم و لباس راحتی پوشیدم
پیرهن مشکی خیس کف خونه رو برداشتم و دوباره به اتاق برگشتم میز اتو رو همراه همکارش از توی کمد دیواری در اوردم
اتو رو به برق زدم تو فاصله ای که باید صبر میکردم تا اتو داغ بشه رفتم توی آشپزخونه و با اب جوش اومده ی کتری ، قوری حاوی چایی رو پر کردم و دوباره روی شعله برش گردوندم
برگشتم پیرهنمو اتو کردم و بعد صرف صبحانه لباس پوشیده آماده رفتن به دبیرستان شدم
ذهنمو توجیح کردم که باید تمرکز و حواسم توی مدرسه به جا باشه تا بعدا وجدانم به درد نیاد که کارمو درست انجام ندادم ماشینو زیر سایبون های مدرسه پارک کردم و پیاده شدم بچه ها کموبیش توی حیاط دسته دسته پر انرژی مشغول خوش و بش بودن
همیشه بهم انرژی میدادن سرحال بودن و شاداب
به جوونی هاشون لبخندی زدم و برخلاف معمول با کمر خمیده و شونه های وا رفته سمت دفتر مدرسه راه افتادم
-آقا سلام...صبحتون بخیر
+صبح بخیر عزیزم
قصد رفتن کردم که باز هم صدای قبلی بلند شد
اینبار با کمی تشویش و اضطراب
-ببخشید شما امروز میخواین ازمون امتحان بگیرید؟!
چشم هامو بستم و کمی گوشه پیشونیمو خاروندم
+می خواستم اینکارو بکنم؟
لبخند شیطنت باری زد و گفت
-نه فقط همینطوری گفتم
+از اینکه میخواستم ازتون امتحان بگیرم که شکی ندارم فقط شانس امروز باهاتون یار بوده یادم رفته ورقه چاپ کنم
دستی به پشت سرش کشید و نمکی خندید
به سبیل های دونه دونه پشت لبش نگاهی کردم و متقابلا منم خندم گرفت
از کنارش گذشتم و رفتم تا به دفتر مدرسه رسیدم
چند باری به در کوبیدم و وارد شدم
دیگه حس شوخی و سرزندگی رو نداشتم
معمولی و سرد سلامی به جمع کردم و روی صندلی نشستم
همکارای دیگم زیاد پا پیچم نشدن و فقط به حال و احوال پرسی آغشته به محبتی به رسم رفاقت اکتفا کردن
عقربه های دقیقه شمار چرخیدن و چرخیدن تا نوبت به زمان سر کلاس رفتن رسید
یواش راه میرفتم هیچوقت خودم رو اینقد بی حال و کسل ندیده بودم
۵.۹k
۱۱ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.