🖤فیک مافیایی شب پارت 36و37🖤
🖤فیک مافیایی شب پارت 36و37🖤
«سه ماه بعد»
رونا: از دیروز خیلی حالم بده همش
حالت تهوع دارم.. نکنه... نه این امکان نداره
خانم چوی رو صدا زدم...
خانم چوی: بله بانو با من امری دارید...
رونا: میخوام یه چیزی ازت بپرسم
یه زن اگه باردار باشه چه علائمی داره... ؟؟
خانم چوی: بانو برای خودتون میگید به من بگید چتونه...؟
رونا: خوب حالت تهوع دارم و سر گیجه ودلم
خیلی چیزا میخواد و حس میکنم شکم دراوردم...
خانم چوی: بانو شما باردار هستید...
«فلش بک: کوک: میخواستم برم پیش رونا ولی دیدم خانم چوی رفت داخل اتاق میخواستم برم داخل که رونا پرسیدعلائم بارداری چیه و خوب به حرف هاشون گوش دادم ولحظه
اخر که خانم چوی گفت بارداره پریدم داخل پایان فلش بک»
رونا: عه وای کوک تو اینجا چکار میکنی.؟
کوک: خانم چوی شما گفتید رونا بارداره.؟؟
خانم چوی: بله ارباب بهتون تبریک میگم
کوک: رونا رو بغل کردم خیلی خوشحال
بودم.. و رفتم پیش تهیونگ و بهش گفتم.. خر ذوق شده بود..
تهیونگ: چی میگی یعنی من دارم
عمو میشم.. خخخخ
کوک: اره هم عمو ته ته هم دایی ته ته..
تهیونگ: نه خب یکیشو صدا میکنن.
«سه ماه بعد»(من دقیق نمیدونم کی میرن برای اینکه ببینن بچه چیه وچند تاس)رونا: امروز با ته ته و کوکی میریم برای تشخیص بچه ببینیم دختر یا پسر ولی فک میکنم خیلی تپولعه اخه خیلی شکم دارم..
دکتر: تبریک میگم خدا صبرتون بده با این بچه ها...
رونا و کوک: مر...... چـــــی بچه ها
دکتر: وا چرا تعجب کردین یکی دختر دوتا پسر (زیادی جو دادم بهش)
کوک: نه امکان نداره فک میکنم دستگاهتون خرابه..
دکتر: اقای محترم باور ندارید برید یه
بیمارستان دیگه...
کوک: نه مرسی باور کردم.. رونا هنوز توی شوکه..
تهیونگ: خب چیشد کوک بچه چیه؟
چرا پکرید؟؟
کوک: بهتر بگی بچه ها چین..
تهیونگ: چین.؟......... هااا بچه ها نکنه دوتان
کوک: نخیر سه تا..
تهیونگ: ای جان یکیشو بدید به من خودم نگهش میدارم چی هستن این ورجک ها
رونا: هق بدبخت شدیم..
هر سه تا برا خودت..
کوک و تهیونگ: اره بدبخت شدیم
تهیونگ: چه شب ها باید بیدار بمونیم...
هی روزگار وحشی.
«هفت ماه بعد »
رونا: کم کم دارم به روز زایمان نزدیک میشم
یهو دلم درد گرفت میخواستم بمیرم
ویه جیغ بنفش کشیدم..
کوک: صدای جیغ شنیدم تهیونگ وقتشه..
تهیونگ: باشه ولی یه هفته دیگه بود..
رونا: کوووووووک..
کوک: من اینجام داد نزن..
راوی: رونا توی ماشین چنان دست کوک رو
فشار میداد که بچم کوک دستش
فلج شد 🤣😂
و رونا سه تا بچه کیوت به دنیا اورد..
و اسم بچه ها شد نامجون و جیمین و دختر هم شد لیسا...(حال کن چه اسم های گذاشتم 🤣🤣😂😂)
«سه ماه بعد»
رونا: از دیروز خیلی حالم بده همش
حالت تهوع دارم.. نکنه... نه این امکان نداره
خانم چوی رو صدا زدم...
خانم چوی: بله بانو با من امری دارید...
رونا: میخوام یه چیزی ازت بپرسم
یه زن اگه باردار باشه چه علائمی داره... ؟؟
خانم چوی: بانو برای خودتون میگید به من بگید چتونه...؟
رونا: خوب حالت تهوع دارم و سر گیجه ودلم
خیلی چیزا میخواد و حس میکنم شکم دراوردم...
خانم چوی: بانو شما باردار هستید...
«فلش بک: کوک: میخواستم برم پیش رونا ولی دیدم خانم چوی رفت داخل اتاق میخواستم برم داخل که رونا پرسیدعلائم بارداری چیه و خوب به حرف هاشون گوش دادم ولحظه
اخر که خانم چوی گفت بارداره پریدم داخل پایان فلش بک»
رونا: عه وای کوک تو اینجا چکار میکنی.؟
کوک: خانم چوی شما گفتید رونا بارداره.؟؟
خانم چوی: بله ارباب بهتون تبریک میگم
کوک: رونا رو بغل کردم خیلی خوشحال
بودم.. و رفتم پیش تهیونگ و بهش گفتم.. خر ذوق شده بود..
تهیونگ: چی میگی یعنی من دارم
عمو میشم.. خخخخ
کوک: اره هم عمو ته ته هم دایی ته ته..
تهیونگ: نه خب یکیشو صدا میکنن.
«سه ماه بعد»(من دقیق نمیدونم کی میرن برای اینکه ببینن بچه چیه وچند تاس)رونا: امروز با ته ته و کوکی میریم برای تشخیص بچه ببینیم دختر یا پسر ولی فک میکنم خیلی تپولعه اخه خیلی شکم دارم..
دکتر: تبریک میگم خدا صبرتون بده با این بچه ها...
رونا و کوک: مر...... چـــــی بچه ها
دکتر: وا چرا تعجب کردین یکی دختر دوتا پسر (زیادی جو دادم بهش)
کوک: نه امکان نداره فک میکنم دستگاهتون خرابه..
دکتر: اقای محترم باور ندارید برید یه
بیمارستان دیگه...
کوک: نه مرسی باور کردم.. رونا هنوز توی شوکه..
تهیونگ: خب چیشد کوک بچه چیه؟
چرا پکرید؟؟
کوک: بهتر بگی بچه ها چین..
تهیونگ: چین.؟......... هااا بچه ها نکنه دوتان
کوک: نخیر سه تا..
تهیونگ: ای جان یکیشو بدید به من خودم نگهش میدارم چی هستن این ورجک ها
رونا: هق بدبخت شدیم..
هر سه تا برا خودت..
کوک و تهیونگ: اره بدبخت شدیم
تهیونگ: چه شب ها باید بیدار بمونیم...
هی روزگار وحشی.
«هفت ماه بعد »
رونا: کم کم دارم به روز زایمان نزدیک میشم
یهو دلم درد گرفت میخواستم بمیرم
ویه جیغ بنفش کشیدم..
کوک: صدای جیغ شنیدم تهیونگ وقتشه..
تهیونگ: باشه ولی یه هفته دیگه بود..
رونا: کوووووووک..
کوک: من اینجام داد نزن..
راوی: رونا توی ماشین چنان دست کوک رو
فشار میداد که بچم کوک دستش
فلج شد 🤣😂
و رونا سه تا بچه کیوت به دنیا اورد..
و اسم بچه ها شد نامجون و جیمین و دختر هم شد لیسا...(حال کن چه اسم های گذاشتم 🤣🤣😂😂)
۶۵.۳k
۲۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.