تک پارتی دراکو=
تک پارتی دراکو=
وقتی هم دراکو عاشقته هم ولدمورت
خیلی وقت بود که ولدمورت و دراکو عاشق ا/ت شده بودند و بخاطر همین ولدمورت دراکو رو تهدید می کرد دراکو دودل شده بود اگر عشقش را به ا/ت ابراز می کرد و او رد می کرد چه؟ و اگر نمیگفت و پشیمان میشد چه؟ که صدای دلنشین ا/ت در فضا پیچید
+دراکو اینو تو گذاشتی روی میزم؟
دراکو به جعبه کوچک در دست های ظریف ا/ت خیره شد
_نه
ا/ت گیج شده بود و ارام جعبه را باز کرد گردنبندی زیبا به شکل مار درون جعبه بود لبخندی به لبش آمد اما سریع محو شد
+پس از کجا اومده؟
دراکو جواب این سوال را خوب میدانست اما گفت
_نمیدونم شاید کسی دوستت داره
+یعنی کیه؟
ساعت از دوازده گذشته بود دراکو به ا/ت گفت
_بهتره بری بخوابی فردا درباره اش حرف میزنی
ا/ت با قدم های ارام از انجا دور شد
دراکو میدانست که وقتش دارد تمام میشود پس تصمیم گرفت که در اسرع وقت بهش اعتراف کند
....(فردا صبح در کتابخانه)....
دراکو میدانست که ا/ت در هنگامی که حوصله اش سر میرود به کتابخانه میرود در کناز قفسه های کتاب به دنبال ا/ت گشت و بلاخره پیدایش کرد
_ا/ت...
+دراکو؟
دراکو به سمت ا/ت قدم برداشت چشمش به گردنبند خورد
_پوشیدیش؟
+نه صبح که بیدار شدم توی گردنم بود هرچی تلاش کردم در نیومد
_چی؟ بزار من امتحان کنم
اما باز هم جواب نداد
+دارم توی کتابا دنبال راه چاره میگردم
_بزار منم کمکت کنم
و باهم تمام کتاب ها را جستجو کردند
_شاید توی بخش ممنوعه باشه
+ولی ورود به اون بخش ممنوعه!
_من میرم اونجا، تو نگهبانی بده
+اوهوم
و به سمت ورودی بخش ممنوعه به راه افتاد و دنبال تصویر متن و هرچیز دیگر درمورد گردنبند گشت
تا اینکه در کتابی نشانه ای یافت
....(متن کتاب)....
در سال های کهن نوه سالازار اسلیترین برای عشقش گردنبندی ساخت ساخت اما آن زن آن گردنبند را نپذیرفت پس نوه تصمیم گرفت طلسمی رو ان بگذارد طلسمی که باعث میشد فرد در طی بیست و چهار ساعت عاشق ان فرد شود ولی طلسم کامل انجام نشد و فردی که ان گردنبند را دارد به وسیله عشقش میتواند ان را دربیاورد
....(زمان حال کتابخانه)....
دراکو سریع کتاب را بست و به ساعت نگاهی انداخت ساعت 11:59 دقیقه بود او فقط یک دقیقه وقت داشت هراسان به سمت ا/ت رفت
_تو چه کسی رو دوست داری؟
+منظورت چیه؟
صدای زنگ ساعت در فضا پیچید دراکو ترسیده بود و ناخواسته ا/ت را بوسید نمیدانست طلسم را شکسته یا نه ا/ت به زمین چشم دوخته بود
ارام سرش را بالا اورد
_ا/ت خودتی؟
+اوهوم
دراکو با خوشحالی ا/ت را در آغوش گرفت
+تو من و دوست داری؟
_اره و تو چی؟
+منم همین طور
(و شاید این، آغاز شروع داستان عاشقانه انها بود)
وقتی هم دراکو عاشقته هم ولدمورت
خیلی وقت بود که ولدمورت و دراکو عاشق ا/ت شده بودند و بخاطر همین ولدمورت دراکو رو تهدید می کرد دراکو دودل شده بود اگر عشقش را به ا/ت ابراز می کرد و او رد می کرد چه؟ و اگر نمیگفت و پشیمان میشد چه؟ که صدای دلنشین ا/ت در فضا پیچید
+دراکو اینو تو گذاشتی روی میزم؟
دراکو به جعبه کوچک در دست های ظریف ا/ت خیره شد
_نه
ا/ت گیج شده بود و ارام جعبه را باز کرد گردنبندی زیبا به شکل مار درون جعبه بود لبخندی به لبش آمد اما سریع محو شد
+پس از کجا اومده؟
دراکو جواب این سوال را خوب میدانست اما گفت
_نمیدونم شاید کسی دوستت داره
+یعنی کیه؟
ساعت از دوازده گذشته بود دراکو به ا/ت گفت
_بهتره بری بخوابی فردا درباره اش حرف میزنی
ا/ت با قدم های ارام از انجا دور شد
دراکو میدانست که وقتش دارد تمام میشود پس تصمیم گرفت که در اسرع وقت بهش اعتراف کند
....(فردا صبح در کتابخانه)....
دراکو میدانست که ا/ت در هنگامی که حوصله اش سر میرود به کتابخانه میرود در کناز قفسه های کتاب به دنبال ا/ت گشت و بلاخره پیدایش کرد
_ا/ت...
+دراکو؟
دراکو به سمت ا/ت قدم برداشت چشمش به گردنبند خورد
_پوشیدیش؟
+نه صبح که بیدار شدم توی گردنم بود هرچی تلاش کردم در نیومد
_چی؟ بزار من امتحان کنم
اما باز هم جواب نداد
+دارم توی کتابا دنبال راه چاره میگردم
_بزار منم کمکت کنم
و باهم تمام کتاب ها را جستجو کردند
_شاید توی بخش ممنوعه باشه
+ولی ورود به اون بخش ممنوعه!
_من میرم اونجا، تو نگهبانی بده
+اوهوم
و به سمت ورودی بخش ممنوعه به راه افتاد و دنبال تصویر متن و هرچیز دیگر درمورد گردنبند گشت
تا اینکه در کتابی نشانه ای یافت
....(متن کتاب)....
در سال های کهن نوه سالازار اسلیترین برای عشقش گردنبندی ساخت ساخت اما آن زن آن گردنبند را نپذیرفت پس نوه تصمیم گرفت طلسمی رو ان بگذارد طلسمی که باعث میشد فرد در طی بیست و چهار ساعت عاشق ان فرد شود ولی طلسم کامل انجام نشد و فردی که ان گردنبند را دارد به وسیله عشقش میتواند ان را دربیاورد
....(زمان حال کتابخانه)....
دراکو سریع کتاب را بست و به ساعت نگاهی انداخت ساعت 11:59 دقیقه بود او فقط یک دقیقه وقت داشت هراسان به سمت ا/ت رفت
_تو چه کسی رو دوست داری؟
+منظورت چیه؟
صدای زنگ ساعت در فضا پیچید دراکو ترسیده بود و ناخواسته ا/ت را بوسید نمیدانست طلسم را شکسته یا نه ا/ت به زمین چشم دوخته بود
ارام سرش را بالا اورد
_ا/ت خودتی؟
+اوهوم
دراکو با خوشحالی ا/ت را در آغوش گرفت
+تو من و دوست داری؟
_اره و تو چی؟
+منم همین طور
(و شاید این، آغاز شروع داستان عاشقانه انها بود)
۹.۳k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.