خوابیدی بدون لالایی و قصه

خوابیدی بدون لالایی و قصه
بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه
دیگه کابوس زمستون نمیبینی
توی خواب گلهای حسرت نمیچینی
دیگه خورشید چهرتو نمی سوزونه
جای سیلی های باد روش نمیمونه
دیگه بیدار نمیشی با نگرونی
یا با تردید که بری یا که بمونی
رفتی و آدمکا رو جا گذاشتی
قانون جنگلو زیر پا گذاشتی
اینجا قهرن سینه ها با مهربونی
تو تو جنگل نمی تونستی بمونی
دلتو بردی با خود به جای دیگه
اونجا که خدا برات لالایی می گه
میدونم می بینمت یه روز دوباره
توی دنیایی که آدمک نداره...
دیدگاه ها (۱)

به یاد دارم کودک که بودم، می گفتند بنویس:خَواهَر و بخوان:خاه...

هرچه تلاش کردم نشد . کاراز دست هیچکس برنمی آمد چمدانت را بست...

وضعیّتِ تهران و هوایشچه وَخیمانه مُضّر است...از خاطره های تو...

آخرین بار که دیدَمَش،گرمترین عطرِ روی‌زمین را زده‌بود!و حالا...

Lucky victim of Halloween night جوهر خون و آخرین نفس دختر و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط