هرچه تلاش کردم نشد . کاراز دست هیچکس برنمی آمد چمدانت را
هرچه تلاش کردم نشد . کاراز دست هیچکس برنمی آمد چمدانت را بسته بودی خسته از بیرحمی روزگار پشت بدنیا کردی . دنیا قدر تو را نداشت طاقت طاق شد نمیدانم در اوج محنت چه دعایی کردی که زود مستجاب شد و دنیا تهی شد از وجود نازنینت اشک گوشه چشمانت هنوز یادم هست در واپسین لحظات زندگیه غریبانه ات نمیدانم بر غربت خود گریستی یا گریه ذوق بود نمیدانم نمیدانم نمیدانم دیگر هیچ نمیدانم . بخواب عزیزه دلم راحت و آسوده که تا قیام قیامت هم اگر بیدار باشیم و در فقدانت ضجه بزنیم بازهم کم است . بخواب خواهر خوبم راحت و آرام...
دلم تنگ است خواهر جان ...
دلم تنگ است خواهر جان ...
۷۷۱
۰۴ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.