فصلــ💜دومــ💜
فصلــ💜دومــ💜
پارت۵۷💜
ددی💜شوگره💜اجباریه من💜
سانامی:: جیمیناا
جیمین:: هوم...
سانامی:: پاشووو🥺
جیمین:: بزار بخوابم اه
سانامی:: درد میکنه
جیمین پاشد و نشست
چنگی ب موهاش زد و سانامیو نشوند رو پاهاش
ب چهره ناراحت و مظلومش نگاه کرد...
بوسه ای رو لباش گذاشت
جیمین:: جونه دلم
سانامی:: زیر دلم🥺
جیمین:: اونقدرام زیاده روی نکردم ک...دراز بکش
سانامی از بغلش اومد و دراز کشید
جیمین آروم زیر دلشو ماساژ میداد
جیمین:: الان واست یه دمنوش میارم برات بهتره
چند مین بعد پاشد رفت بیرون
رفت تو آشپزخونه و شروع کرد ب دمنوش درست کردن
گوشی سانامی زنگ خورد
بومگیو بود
سانامی:: الو...
بومگیو:: سلام خوشگله
سانامی:: خوبی
بومگیو:: خوبم...چرا صدات اینجوریه؟!
جیمین اومد داخل و دمنوشو برد سمت سانامی
سانامی:: هیچی،بعد زنگ بزن
سانامی گوشیو قطع کرد
جیمین سوالی بهش نگاه کرد
سانامی:: بومگیو بود...نباید اینطوری قطع میکردم...
جیمین:: انقد باهاش تلفنی حرف نزن بیا اینو بخور
سانامی:: رفیقمه خب چه اشکالی...
با دیدن نگاه جیمین دیگه چیزی نگفت
لیوانو ازش گرفت و میخورد دمنوشو
جیمین:: همرو بخور
سانامی:: تموم
لیوانو ازش گرفت و گذاشت رو میز
برگشت پیشش دراز کشید
جیمین:: بهتری؟!
سانامی:: شهر بازی نمیریم🥺
جیمین:: بگیر استراحت کن ی سری دیگه میریم
سانامی:: اوکی...
جیمین بغلش کرد و بوسیدش
جیمین:: لبات اویزونه...
سانامی:: ن
جیمین:: دارم میبینم
سانامی:: آها
جیمین:: عه بسه
سانامی:: خب میخام بخابم دیگه
جیمین:: ناراحت نباش
سانامی:: نیستم
جیمین:: آره جونه خودت
سانامی:: اه حوصله ندارم ول کن
جیمین:: هوم؟! ... اوکی
سانامی خودشو تو بغلش فشورد و چشاشو بست
جیمینم آروم کمرشو ماساژ میداد
تا ک خوابش برد
وقتی جیمین دید سانامی خوابه پاشد و رفت بیرون
از پله ها پایین رفت و نفس عمیقی کشید
رفت تو آشپزخونه و کتاب اشپزیو درآورد
شروع کرد ب آماده کردن مواد لازم و...برای شام پختن...
یک ساعت بعد...
جیمین داشت میزو میچید ک غذارم بیاره
قبل غذا کشیدن رفت سمت اتاق خواب خودشو سانامی
دستگیره رو پایین کشید و درو باز کرد
رفت سمت سانامی
آروم موهاشو از تو صورتش کنار زد و دستشو نوازش بار رو گونه هاش میکشوند
سانامی ویو:
با حس نوازش آروم و خوبی چشامو یواش باز کردم و با جیمین رو در رو شدم
بدون حرف پاشدم و رفتم تو بغلش...
جیمین متقابلاً بغلش کرد و میبوسیدش
سانامی هم بوسه ای رو لباش زد
جیمین:: خوبی بیب؟!
سانامی:: تو خوب باشی منم خوبم
جیمین:: ای جانم...بریم غذا بخوری؟!
سانامی:: آره گرسنمه
جیمین بردش بیرون
آروم از پله ها پایین رفت و گذاشتش زمین
جیمین:: دست صورتتو بشور و بیا
سانامی:: باشه
بعد شستن دست صورتش رفت سمت میز و نشست رو صندلی
جیمین:: بیا بشین رو پاهام
سانامی دوباره پاشد و رفت نشست رو پاهای جیمین
جیمین:: بخور
سانامی آروم غذا میخورد و جیمینم زل زده بود بهش
یکم خجالت کشید و قاشقو گذاشت رو میز و سرشو انداخت پایین
جیمین:: چی؟! خجالت میکشی؟! انقد کیوت میخوری و بامزه میشی ک نمیتونم نگاهمو ازت بگیرم،بخور
سانامی:: توهم باید بخوری
جیمین:: اوکی
جیمین غذاشو میخورد تا اینم باهاش خورد
❌❌اصکی ممنوع❌❌
پارت۵۷💜
ددی💜شوگره💜اجباریه من💜
سانامی:: جیمیناا
جیمین:: هوم...
سانامی:: پاشووو🥺
جیمین:: بزار بخوابم اه
سانامی:: درد میکنه
جیمین پاشد و نشست
چنگی ب موهاش زد و سانامیو نشوند رو پاهاش
ب چهره ناراحت و مظلومش نگاه کرد...
بوسه ای رو لباش گذاشت
جیمین:: جونه دلم
سانامی:: زیر دلم🥺
جیمین:: اونقدرام زیاده روی نکردم ک...دراز بکش
سانامی از بغلش اومد و دراز کشید
جیمین آروم زیر دلشو ماساژ میداد
جیمین:: الان واست یه دمنوش میارم برات بهتره
چند مین بعد پاشد رفت بیرون
رفت تو آشپزخونه و شروع کرد ب دمنوش درست کردن
گوشی سانامی زنگ خورد
بومگیو بود
سانامی:: الو...
بومگیو:: سلام خوشگله
سانامی:: خوبی
بومگیو:: خوبم...چرا صدات اینجوریه؟!
جیمین اومد داخل و دمنوشو برد سمت سانامی
سانامی:: هیچی،بعد زنگ بزن
سانامی گوشیو قطع کرد
جیمین سوالی بهش نگاه کرد
سانامی:: بومگیو بود...نباید اینطوری قطع میکردم...
جیمین:: انقد باهاش تلفنی حرف نزن بیا اینو بخور
سانامی:: رفیقمه خب چه اشکالی...
با دیدن نگاه جیمین دیگه چیزی نگفت
لیوانو ازش گرفت و میخورد دمنوشو
جیمین:: همرو بخور
سانامی:: تموم
لیوانو ازش گرفت و گذاشت رو میز
برگشت پیشش دراز کشید
جیمین:: بهتری؟!
سانامی:: شهر بازی نمیریم🥺
جیمین:: بگیر استراحت کن ی سری دیگه میریم
سانامی:: اوکی...
جیمین بغلش کرد و بوسیدش
جیمین:: لبات اویزونه...
سانامی:: ن
جیمین:: دارم میبینم
سانامی:: آها
جیمین:: عه بسه
سانامی:: خب میخام بخابم دیگه
جیمین:: ناراحت نباش
سانامی:: نیستم
جیمین:: آره جونه خودت
سانامی:: اه حوصله ندارم ول کن
جیمین:: هوم؟! ... اوکی
سانامی خودشو تو بغلش فشورد و چشاشو بست
جیمینم آروم کمرشو ماساژ میداد
تا ک خوابش برد
وقتی جیمین دید سانامی خوابه پاشد و رفت بیرون
از پله ها پایین رفت و نفس عمیقی کشید
رفت تو آشپزخونه و کتاب اشپزیو درآورد
شروع کرد ب آماده کردن مواد لازم و...برای شام پختن...
یک ساعت بعد...
جیمین داشت میزو میچید ک غذارم بیاره
قبل غذا کشیدن رفت سمت اتاق خواب خودشو سانامی
دستگیره رو پایین کشید و درو باز کرد
رفت سمت سانامی
آروم موهاشو از تو صورتش کنار زد و دستشو نوازش بار رو گونه هاش میکشوند
سانامی ویو:
با حس نوازش آروم و خوبی چشامو یواش باز کردم و با جیمین رو در رو شدم
بدون حرف پاشدم و رفتم تو بغلش...
جیمین متقابلاً بغلش کرد و میبوسیدش
سانامی هم بوسه ای رو لباش زد
جیمین:: خوبی بیب؟!
سانامی:: تو خوب باشی منم خوبم
جیمین:: ای جانم...بریم غذا بخوری؟!
سانامی:: آره گرسنمه
جیمین بردش بیرون
آروم از پله ها پایین رفت و گذاشتش زمین
جیمین:: دست صورتتو بشور و بیا
سانامی:: باشه
بعد شستن دست صورتش رفت سمت میز و نشست رو صندلی
جیمین:: بیا بشین رو پاهام
سانامی دوباره پاشد و رفت نشست رو پاهای جیمین
جیمین:: بخور
سانامی آروم غذا میخورد و جیمینم زل زده بود بهش
یکم خجالت کشید و قاشقو گذاشت رو میز و سرشو انداخت پایین
جیمین:: چی؟! خجالت میکشی؟! انقد کیوت میخوری و بامزه میشی ک نمیتونم نگاهمو ازت بگیرم،بخور
سانامی:: توهم باید بخوری
جیمین:: اوکی
جیمین غذاشو میخورد تا اینم باهاش خورد
❌❌اصکی ممنوع❌❌
۶۰.۵k
۲۲ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.