به نام خدای پرستوهای عاشق

به نام خدای پرستوهای عاشق
#بوی_باران
قسمت 19
نمیتونستم اتفاقی که افتاده رو هضم کنم. و همین بر شدت گریه ام اضافه میکرد. داداشش که پشت سر ما بود سریع اومد و به کمک محمد ماشین و کشوندن کنار گاردریل. ومن همینطور بهت زده نگاهشون میکردم. چندساعتی طول کشید تا پلیس بیادو صورت جلسه کنه. خسته شده بودم و به این فکر میکردم که چرا روز عقد من باید اینطور بشه آخه؟ به گفته داداشش وخودش یه ماشین پیچید جلومون و باعث شد ما منحرف بشیم. خدایا شکرت که سالمیم. تمام کارا رو کرده بودن و ماشین و بکسل کردن و بردن تعمیرگاه و بعد از اون ورم رفتیم خونه.
همین که از در وارد شدیم تا پیشونیه آقاسید رو دیدن و اینکه دیدن باماشین خودمون نیستیم خیلی هل کرده بودن. آقاسید لبخندی زدو تمام ماجرا رو تعریف کرد. بماند که چقد تو سرو صورت خودشون زدن وچقد خداروشکر گفتن. یه اسپندم دود کردن....
دوهفته اس از عقدمون میگذره. هرچی میریم جلوتر به عروسی مون نزدیک تر میشیم استرسم بیشتر میشه. تمام کارا رو کردیم.از خونه و جهاز گرفته تا لباس عروسو ماشین و ارایشگاه. توی اتاقم نشسته بودم و خیره شده بودم به روتختی گل گلیم.عاشق رنگ و طرحش بودم. زمینه آبی فیروزه ای و رنگ گل گلیش...
خودمم یه لباس بااین طرح و رنگ داشتم...
یاد دانشگاه افتادم باید بعداز عروسی حتما ادامه بدم. تصویر زهرا تو ذهنم نقش بست. چقد دلم براش تنگ شده بود....
نمیدونم از چیزی خبر داره یانه اما مطمئنا از دستم خیلی ناراحته.
باید دعوتش کنم...
تصمیم گرفتیم که برای عروسی یه کار غیرمنتظره کنیم...
گوشیم زنگ خورد. محمد بود:
-جانم
-سلام عزیزم
-سلام آقایی خسته نباشی
-ممنونم... زنگ زدم بهت بگم که اون کارم حل شده همه چی آماده است...
باخوشحالی جیغ کشیدم:
-وااای توروخداچه عالییی
-اره خیلی خوب شد من فعلا باید برم. شب میبینمت
-باشه. قربانت یاعلی
-یاعلی
_میتونی چشماتو باز کنی
آروم چشمامو باز کردم و با بهت به خودم خیره شدم...
چقد تغییر کرده بودم...
صدای در اومد.ارایشگر سریع شنلمو انداخت سرم و باشیطنت گفت:اول رونما بگیر از شادوماد
آقاسید و فیلم بردار وارد شدن. صدای قدم هاشو که به سمتم میومد رو شنیدم. قلبم تند میزد و کف دستم عرق کرده بود. شنلو آروم بالا زد. چشمای آبیش از همیشه آبی تر بودو میدرخشید. لبخندمهمون لباش بود. آروم و ناگهانی بوسه کوتاهی به پیشونیم زد. و زیر گوشم زمزمه کرد:
_ماه بانوی من... .

ادامه دارد...
https://telegram.me/clad_girls
#عاشقانه
#عشق_پاک
دیدگاه ها (۲)

سلام آقا...میگند شما جوان ترین امام مایی...آقا دلم پره...اوم...

به نام خدای پرستوهای عاشق #بوی_باران قسمت 20 (پایان) بالبخند...

به نام خدای پرستوهای عاشق#بوی_بارانقسمت 18لبخند ملیحی زد و ز...

به نام خدای پرستوهای عاشق#بوی_بارانقسمت 17همه یکی یکی تبریک ...

♱ مجنـــــون تــــر از مــــن ♱ _ قسمت دهم -- نباید عاشقش‌ ب...

♡𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: ☆part¹" ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط