به نام خدای پرستوهای عاشق
به نام خدای پرستوهای عاشق
#بوی_باران
قسمت 20 (پایان)
بالبخند از مهمان هاخداحافظی میکردم. زهرا اومد جلو. اشک تو چشمای نازش جمع شده بود. دستمو بازکردموبغلش کردم.
_الهی خوشبخت بشی عشق زهرا
ضربه آرومی به کتفش زدم:
-منم عاشق توام مواظب خودت باش.
سوارماشین شدیم و همه بوق بوق کنان دنبالمون. مسیرو عوض کردیم و چون کسی انتظارنداشت راه رواشتباه رفتن. آره بازهم فرار کردیم
مامان به گوشیم زنگ زد:
_کجا رفتین نیلو؟
-بیاین سمت فرودگاه و نذاشتم بپرسه چرا.
محمد و نگاه کردمولبخندی از ته دل زدم. همه توی فرودگاه ایستاده بودن.
_محمد جان کاش میذاشتین فردا میرفتین الان خسته این.
-نه پدر جان ما نذر کردیم و اینکه بخاطر همین خستگی گفتیم باهواپیما بریم.
بابا دیگه چیزی نگفت. پرواز مارو اعلام کردن. با مامان و بابا و مامان و بابای محمد خداحافظی کردیم. دست در دست هم از پله برقی بالا رفتیم. محمد میگفت خیلیا دارن نگاهمون میکنن. خب دیدن هم داره والا. عروس و داماد بااین لباس تو فرودگاه هواپیما در حال حرکت بود. آروم گوشه شنل و زدم بالا و از پنجره آسمون رو نگاه کردم.از همیشه پرستاره تر بود.یا شایدم از نظر من اینطور بود. محمد خوابش برده بود. سرمو گذاشتم روی شونه اش و به آینده فکر کردم.
با اینکه دم دمای صبح بود اما حرم شلوغ بود. وارد حرم شدیم. شنلمو کمی عقب داده بودم و چادرعروسمو انداخته بودم جلوی صورتم تا بتونم کمی از مسیرو ببینم. همه بالبخند نگاهمون میکردند. وارد صحن انقلاب شدیم.
چشمم به گنبد طلایی رنگ افتاد. قلبم تند میزد ودستام عرق کرده بود. خوشحالی وصف ناپذیری تو وجودم رخنه کرده بود. اولین سفر دوتایی مون. اونم به مشهد. چی بهتر از این؟...
صحن انقلاب کاملا فرش شده بود. کنار سقاخونه نشستیم. محمد دستمو گرفت. گرمی لباش دست سردم رو گرم و صدای بم و مردونه اش گوشم رو نوازش کرد:
_ممنونم که هستی عروسِ من...
بغض گلومو فشرد.بغضِ عشق! بغض کرده بودم بخاطر این همه محبت. دستش رو فشار کوچکی دادم:
-دوستت دارم...
اونشب از همه چی گفتیم. از آرزوهامون!از عشقمون! از آینده مون!
نماز خوندیم و دعا کردیم. دعا کردیم برای خوشبختی خودمون و همه جوونا...
اشک ریختیم و شکر کردیم. برای اینکه ، برای هم شدیم...
حالا... برای لحظه ای آرام میشوم
ساعات خوب زندگیام درحرم گذشت...
(ماکه بیچاره شدیم کاش ولی هیچ دلی،
گیرِ لحن بم مردانه محکم نشود)
ادامه ندارد...
نویسنده :باران صابری
#بوی_باران
قسمت 20 (پایان)
بالبخند از مهمان هاخداحافظی میکردم. زهرا اومد جلو. اشک تو چشمای نازش جمع شده بود. دستمو بازکردموبغلش کردم.
_الهی خوشبخت بشی عشق زهرا
ضربه آرومی به کتفش زدم:
-منم عاشق توام مواظب خودت باش.
سوارماشین شدیم و همه بوق بوق کنان دنبالمون. مسیرو عوض کردیم و چون کسی انتظارنداشت راه رواشتباه رفتن. آره بازهم فرار کردیم
مامان به گوشیم زنگ زد:
_کجا رفتین نیلو؟
-بیاین سمت فرودگاه و نذاشتم بپرسه چرا.
محمد و نگاه کردمولبخندی از ته دل زدم. همه توی فرودگاه ایستاده بودن.
_محمد جان کاش میذاشتین فردا میرفتین الان خسته این.
-نه پدر جان ما نذر کردیم و اینکه بخاطر همین خستگی گفتیم باهواپیما بریم.
بابا دیگه چیزی نگفت. پرواز مارو اعلام کردن. با مامان و بابا و مامان و بابای محمد خداحافظی کردیم. دست در دست هم از پله برقی بالا رفتیم. محمد میگفت خیلیا دارن نگاهمون میکنن. خب دیدن هم داره والا. عروس و داماد بااین لباس تو فرودگاه هواپیما در حال حرکت بود. آروم گوشه شنل و زدم بالا و از پنجره آسمون رو نگاه کردم.از همیشه پرستاره تر بود.یا شایدم از نظر من اینطور بود. محمد خوابش برده بود. سرمو گذاشتم روی شونه اش و به آینده فکر کردم.
با اینکه دم دمای صبح بود اما حرم شلوغ بود. وارد حرم شدیم. شنلمو کمی عقب داده بودم و چادرعروسمو انداخته بودم جلوی صورتم تا بتونم کمی از مسیرو ببینم. همه بالبخند نگاهمون میکردند. وارد صحن انقلاب شدیم.
چشمم به گنبد طلایی رنگ افتاد. قلبم تند میزد ودستام عرق کرده بود. خوشحالی وصف ناپذیری تو وجودم رخنه کرده بود. اولین سفر دوتایی مون. اونم به مشهد. چی بهتر از این؟...
صحن انقلاب کاملا فرش شده بود. کنار سقاخونه نشستیم. محمد دستمو گرفت. گرمی لباش دست سردم رو گرم و صدای بم و مردونه اش گوشم رو نوازش کرد:
_ممنونم که هستی عروسِ من...
بغض گلومو فشرد.بغضِ عشق! بغض کرده بودم بخاطر این همه محبت. دستش رو فشار کوچکی دادم:
-دوستت دارم...
اونشب از همه چی گفتیم. از آرزوهامون!از عشقمون! از آینده مون!
نماز خوندیم و دعا کردیم. دعا کردیم برای خوشبختی خودمون و همه جوونا...
اشک ریختیم و شکر کردیم. برای اینکه ، برای هم شدیم...
حالا... برای لحظه ای آرام میشوم
ساعات خوب زندگیام درحرم گذشت...
(ماکه بیچاره شدیم کاش ولی هیچ دلی،
گیرِ لحن بم مردانه محکم نشود)
ادامه ندارد...
نویسنده :باران صابری
۱.۸k
۱۲ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.