شعر عاشقی
#شعر_عاشقی
پارت٢۵
گوله گوله اشک میریختم احسان گفت
-حل میشه ....نگران چی هستی؟
+دقیقا نگران همینم ک حل نشه نکنه ک من سر سفره عقد بشینم و مجبورر شم بله بگم
-مجبور نمیشی خودم نجاتت میدم فقط بگو باید قرار دادگاه و بزاره اول دادگاه برگزار بشه بعد عقد کنی
+اگه بعدا تو دادگاه بعدی بزنه زیرش چی
-اون بخاطره شهرتش نمیاد بگه مدارکم اشتباهه
+خدا بخیر کنه
-هیچی نمیشه تو فقط امشب ک زنگ میزنی صداشو ضبط میکنی الانم نمیخواد درس بخونی بشین ی خورده فکرت ازاد بشه
چند لحظه ای ب سکوت بود احسان تا شب ب ی جا خیره میشد و فکر میکرد تا در اتاقو میزدن ما سریع کتابو باز میکردیم ک فکر کنن درس میخونیم عقربه ها تند تند میرفتن ساعت ١٠شب بود ک مامانم گفت بیاین شام
احسان بلند شد و گفت
-پاشو بریم شام
+نمیخورم تو برو
-نمیشه ک از پا میوفتی ناهارم ک نخوردی مشکوک میشنا پاشو
راست میگفت بلند شدم و رفتم سر میز شام ب زور شام خوردم هر بار ک میخواستم غذا نخورم احسان چپ چپ نگام میکرد
ظرفاشو شستم تو پذیرایی نشستممم احسان گفت
-مامان ما امشب میخوایم تا میتونیم درس بخونیم
مرجان گفت
~بخونین ما هم میریم تو ی اتاق حرف میزنیم
ب سمت اتاق احسان رفتیم
رو زمین نشستم احسان
گفت چرا رو زمین نشستی ؟
+راحتم .....االان زنگ بزنم ؟
-ن بزار ١٢بشه
ب ساعت نگاه کردم ساعت ١١:٣٠بود رفته بودم تو فکر خدایا باید چی کار کنم نکنه اخرش زنش بشم اگ زنش بشم قطعا شب عروسیم خودکشی میکنم اصلا چرا شب عروسی همون روز عقدم
حالم بده خدایا نجاتم بده چ غلطی بکنم
تو همین فکرا بودم ک احسان گفت
-زنگ بزن
ب ساعت نگاه کردم چ زود١٢شده بود
کارتو از جیبم در اوردم احسان اومد رو ب روم نشست دستام میلرزید یخ کرده بودم
+نم....یتونم
-چرا نمیتونی ؟میتونی گوشیتو بده ببینم
گوشیمو با دستای لرزون دادم بهش
-دستات چرا میلرزه
دستامو مشت کردم چشمامو بستم بهم فشار دادم ک اشکم نریزه وقتی چشمامو باز کردم گوله گوله اشک ریختم
-جانا ب خدا قسم نمیزارم ک زنش بشی بهت قول میدم
کارتو گرفتم سمتش شمارشو گرفتو گزاشت رو حالت ضبط صدا بعد هم رو ایفون
ادامه در پارت بعد #maryam
پارت٢۵
گوله گوله اشک میریختم احسان گفت
-حل میشه ....نگران چی هستی؟
+دقیقا نگران همینم ک حل نشه نکنه ک من سر سفره عقد بشینم و مجبورر شم بله بگم
-مجبور نمیشی خودم نجاتت میدم فقط بگو باید قرار دادگاه و بزاره اول دادگاه برگزار بشه بعد عقد کنی
+اگه بعدا تو دادگاه بعدی بزنه زیرش چی
-اون بخاطره شهرتش نمیاد بگه مدارکم اشتباهه
+خدا بخیر کنه
-هیچی نمیشه تو فقط امشب ک زنگ میزنی صداشو ضبط میکنی الانم نمیخواد درس بخونی بشین ی خورده فکرت ازاد بشه
چند لحظه ای ب سکوت بود احسان تا شب ب ی جا خیره میشد و فکر میکرد تا در اتاقو میزدن ما سریع کتابو باز میکردیم ک فکر کنن درس میخونیم عقربه ها تند تند میرفتن ساعت ١٠شب بود ک مامانم گفت بیاین شام
احسان بلند شد و گفت
-پاشو بریم شام
+نمیخورم تو برو
-نمیشه ک از پا میوفتی ناهارم ک نخوردی مشکوک میشنا پاشو
راست میگفت بلند شدم و رفتم سر میز شام ب زور شام خوردم هر بار ک میخواستم غذا نخورم احسان چپ چپ نگام میکرد
ظرفاشو شستم تو پذیرایی نشستممم احسان گفت
-مامان ما امشب میخوایم تا میتونیم درس بخونیم
مرجان گفت
~بخونین ما هم میریم تو ی اتاق حرف میزنیم
ب سمت اتاق احسان رفتیم
رو زمین نشستم احسان
گفت چرا رو زمین نشستی ؟
+راحتم .....االان زنگ بزنم ؟
-ن بزار ١٢بشه
ب ساعت نگاه کردم ساعت ١١:٣٠بود رفته بودم تو فکر خدایا باید چی کار کنم نکنه اخرش زنش بشم اگ زنش بشم قطعا شب عروسیم خودکشی میکنم اصلا چرا شب عروسی همون روز عقدم
حالم بده خدایا نجاتم بده چ غلطی بکنم
تو همین فکرا بودم ک احسان گفت
-زنگ بزن
ب ساعت نگاه کردم چ زود١٢شده بود
کارتو از جیبم در اوردم احسان اومد رو ب روم نشست دستام میلرزید یخ کرده بودم
+نم....یتونم
-چرا نمیتونی ؟میتونی گوشیتو بده ببینم
گوشیمو با دستای لرزون دادم بهش
-دستات چرا میلرزه
دستامو مشت کردم چشمامو بستم بهم فشار دادم ک اشکم نریزه وقتی چشمامو باز کردم گوله گوله اشک ریختم
-جانا ب خدا قسم نمیزارم ک زنش بشی بهت قول میدم
کارتو گرفتم سمتش شمارشو گرفتو گزاشت رو حالت ضبط صدا بعد هم رو ایفون
ادامه در پارت بعد #maryam
۲۱.۵k
۰۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.