شعر عاشقی
#شعر_عاشقی
پارت٢٧
+مگه شما پتو ننداختی روم
*ن من دیشب پیش مرجان خوابیدم اینا رو ول کن دختر تو با علیزاده در ارتباط بودی نگفتی
تازه یادم افتاده بود ک چی شده دنیا رو سرم دوباره خراب شد
*دختر چرا ب من نگفتی نظرت مثبت هم بوده بلااا
زد زیر خنده
الهی بگردم بمیرم براش چ خوشحاله فکر میکنه دخترش خوشبخت شده
لبخند الکی زدم
*امشب میخوان بیان خواستگاری هر چند مشخصه همه چی تو ک جوابت معلومه
پاشو باید برم خرید
از اتاق رفت بیرون اشکمو پاک کردم صدای احسان از پشت دیوار اومد
-صبح بخیر
خواستم برم سمتش ک ببینمش با صدای لرزون گفت
-نیا اینور
+بگردم مامانم چ خوشحال بود
-همه چی درست میشه
+صدات چرا میلرزه
-دیشب تو بالکن خوابت برد نشد بیدارت کنم بری تو پتو انداختم روت
+صدات چرا میلرزه
-پتو تا زدی بزار جلوی در اتاقم برمیدارم
+نگفتی صدات چرا میلرزه
-بیا واسه صبحونه
رفتم صورتمو شستم ای لعنت ب من ک اینم قاطی ماجرا کردم
ب زور چهره معمولی ب خودم گرفتم دو تا مامانا تو تکاپو بودم منو احسان مثله مجسمه رو مبل مینشستیم و ب رفت امد شون نگاه میکردیم مثل دوتا رباط هر چی میگفتن گوش میکردیم میگفتن بیاین ناهار میرفتیم میگفتن برین فلان چیزو بگیرین فلان وسیله رو از طبقه بدین فلان چیزو......
ساعت اجازه نفس کشیدن نمیداد
چشم بهم زدیم دیدیم لباسامونو عوض کردیم منتظر علیزاده ایم
تو چشمای من ناامیدی بود و تو چشمای احسان ی امید الکی ک میخواست ب من بده زنگ خونه ک ب صدا در اومد تنم شروع ب لرزیدن کرد ب زور خودمو نگه داشتم اومدن تو دست علیزاده ی دست گل بزرگ و شیک بود ک داد دستم و ی لبخند حال بهم زن هم رو لبش
تا اومد بده بهم دیدم یکی از دستش گرفت احسان بود گلو از دستش گرفت و گفت
-بفرمایید بشینید
همین کار باعث شد تو ذوقش بخوره
نشستیممم مثله بقیه خواستگاریا اولش با اب و هوا شروع شد وقتی صحبت از من شد دیگ من کر شده بودم همه چی گنگ بود فقط لبخندای مزخرف علیزاده و اخمای تو هم رفته احسانو میدیدم قیافه ام مثل مرده ها بود
حالم بد بود یهو ب گوشم ی صدا خورد ک مامان علیزاده بود
'نظرت چیه
+در مورد چی
'واااای عروس خانم محو اقا داماد بودن
و زد زیر خنده
'ک پس فردا ساعت ١٠عقدتون باشه
ادامه در کامنت #maryam
پارت٢٧
+مگه شما پتو ننداختی روم
*ن من دیشب پیش مرجان خوابیدم اینا رو ول کن دختر تو با علیزاده در ارتباط بودی نگفتی
تازه یادم افتاده بود ک چی شده دنیا رو سرم دوباره خراب شد
*دختر چرا ب من نگفتی نظرت مثبت هم بوده بلااا
زد زیر خنده
الهی بگردم بمیرم براش چ خوشحاله فکر میکنه دخترش خوشبخت شده
لبخند الکی زدم
*امشب میخوان بیان خواستگاری هر چند مشخصه همه چی تو ک جوابت معلومه
پاشو باید برم خرید
از اتاق رفت بیرون اشکمو پاک کردم صدای احسان از پشت دیوار اومد
-صبح بخیر
خواستم برم سمتش ک ببینمش با صدای لرزون گفت
-نیا اینور
+بگردم مامانم چ خوشحال بود
-همه چی درست میشه
+صدات چرا میلرزه
-دیشب تو بالکن خوابت برد نشد بیدارت کنم بری تو پتو انداختم روت
+صدات چرا میلرزه
-پتو تا زدی بزار جلوی در اتاقم برمیدارم
+نگفتی صدات چرا میلرزه
-بیا واسه صبحونه
رفتم صورتمو شستم ای لعنت ب من ک اینم قاطی ماجرا کردم
ب زور چهره معمولی ب خودم گرفتم دو تا مامانا تو تکاپو بودم منو احسان مثله مجسمه رو مبل مینشستیم و ب رفت امد شون نگاه میکردیم مثل دوتا رباط هر چی میگفتن گوش میکردیم میگفتن بیاین ناهار میرفتیم میگفتن برین فلان چیزو بگیرین فلان وسیله رو از طبقه بدین فلان چیزو......
ساعت اجازه نفس کشیدن نمیداد
چشم بهم زدیم دیدیم لباسامونو عوض کردیم منتظر علیزاده ایم
تو چشمای من ناامیدی بود و تو چشمای احسان ی امید الکی ک میخواست ب من بده زنگ خونه ک ب صدا در اومد تنم شروع ب لرزیدن کرد ب زور خودمو نگه داشتم اومدن تو دست علیزاده ی دست گل بزرگ و شیک بود ک داد دستم و ی لبخند حال بهم زن هم رو لبش
تا اومد بده بهم دیدم یکی از دستش گرفت احسان بود گلو از دستش گرفت و گفت
-بفرمایید بشینید
همین کار باعث شد تو ذوقش بخوره
نشستیممم مثله بقیه خواستگاریا اولش با اب و هوا شروع شد وقتی صحبت از من شد دیگ من کر شده بودم همه چی گنگ بود فقط لبخندای مزخرف علیزاده و اخمای تو هم رفته احسانو میدیدم قیافه ام مثل مرده ها بود
حالم بد بود یهو ب گوشم ی صدا خورد ک مامان علیزاده بود
'نظرت چیه
+در مورد چی
'واااای عروس خانم محو اقا داماد بودن
و زد زیر خنده
'ک پس فردا ساعت ١٠عقدتون باشه
ادامه در کامنت #maryam
۱۲.۱k
۰۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.