عروسی مایکی...
عروسی مایکی...
(یونا زن مایکی و ماینا خواهرش🤣✨)
*هفته قبل عروسی*
میتسویا:لباس یونا چان آماده شد!
ماینا رو صندلی خوابیده بود. با شنیدن صدای میتسو چشماشو باز کرد.
ماینا:چی شده چخبره من مردم؟
میتسویا:نه.خواب دیدی؟ اصلا تو چرا خوابیدی .
ماینا هنوز داشت چرت میزد.
ماینا: پشمک سخنگو؟
ایزانا که کنارش ایستاده بطری آب تو دستشو رو سر مای خالی میکنه. ماینا که کلا یخ کرد یه لحظه دمپایی رو زمینو برمیداره و میدوه دنبال ایزانا...
ماینا:پدصگگگگ!! خدا گاوت کنههه!! یخ زدممم!!
ایزانا: بابا خیلی چرت میزدیییی ولم کننننن ععع!!
میتسویا:نچ نچ نچ ..
در باز میشه و یونا میاد داخل.
ماینا: یونااا
یونا: ماییییی
و ماینا جای بغل به یونا یه چک میزنه..
مای:منو گیر آوردی دختره یه بززز؟ من دو ساعته منتظر تو اینجا نشستمممم!!!
مایکی هم میاد داخل و با ایزانا رو به رو میشه...
ایزانا:بهبه دورایکی خور سخنگو اومد!
مایکی:بهه آدم برفی چشم بادمجونی اینجاستتت
مای:سکوت میکنید یا ساکتتون کنم؟
هر دوتاشون ساکت میشن و با نگاه های پر نفرت و لبخند همو نگاه میکنن..ماینا هم میشینه بینشون. یونا هم که تازه فهمیده چی به چیه نگاه عمیقی به ماینا میکنه..
مای:آم
یونا:به کی گفتی بز؟
مای:اکسیژن موجود در هوا
یونا: *نگاه های عمیق*
مایکی:زن خوشگلم
مای:زن خوشگلت؟
یونا: *سرخ شدن*
مایکی:دورایکی دارییی؟
مای: *نگاه* میدونستم...
میتسویا:خب حالا اگه حرفاتون تموم شد لباس آماده شده.
مایکی:عه راست میگی
مای: *نگاه*
*لباس رو میبینن.*
یونا:وایییییی این چقد خوشگلهههه!!!
مایکی:آره
مای:مطمئنم خیلی بهت میاددددد
یونا:آرهههه
........
از اینا بخورید. پارت یکه✨😔
(یونا زن مایکی و ماینا خواهرش🤣✨)
*هفته قبل عروسی*
میتسویا:لباس یونا چان آماده شد!
ماینا رو صندلی خوابیده بود. با شنیدن صدای میتسو چشماشو باز کرد.
ماینا:چی شده چخبره من مردم؟
میتسویا:نه.خواب دیدی؟ اصلا تو چرا خوابیدی .
ماینا هنوز داشت چرت میزد.
ماینا: پشمک سخنگو؟
ایزانا که کنارش ایستاده بطری آب تو دستشو رو سر مای خالی میکنه. ماینا که کلا یخ کرد یه لحظه دمپایی رو زمینو برمیداره و میدوه دنبال ایزانا...
ماینا:پدصگگگگ!! خدا گاوت کنههه!! یخ زدممم!!
ایزانا: بابا خیلی چرت میزدیییی ولم کننننن ععع!!
میتسویا:نچ نچ نچ ..
در باز میشه و یونا میاد داخل.
ماینا: یونااا
یونا: ماییییی
و ماینا جای بغل به یونا یه چک میزنه..
مای:منو گیر آوردی دختره یه بززز؟ من دو ساعته منتظر تو اینجا نشستمممم!!!
مایکی هم میاد داخل و با ایزانا رو به رو میشه...
ایزانا:بهبه دورایکی خور سخنگو اومد!
مایکی:بهه آدم برفی چشم بادمجونی اینجاستتت
مای:سکوت میکنید یا ساکتتون کنم؟
هر دوتاشون ساکت میشن و با نگاه های پر نفرت و لبخند همو نگاه میکنن..ماینا هم میشینه بینشون. یونا هم که تازه فهمیده چی به چیه نگاه عمیقی به ماینا میکنه..
مای:آم
یونا:به کی گفتی بز؟
مای:اکسیژن موجود در هوا
یونا: *نگاه های عمیق*
مایکی:زن خوشگلم
مای:زن خوشگلت؟
یونا: *سرخ شدن*
مایکی:دورایکی دارییی؟
مای: *نگاه* میدونستم...
میتسویا:خب حالا اگه حرفاتون تموم شد لباس آماده شده.
مایکی:عه راست میگی
مای: *نگاه*
*لباس رو میبینن.*
یونا:وایییییی این چقد خوشگلهههه!!!
مایکی:آره
مای:مطمئنم خیلی بهت میاددددد
یونا:آرهههه
........
از اینا بخورید. پارت یکه✨😔
۲.۵k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.