قشنگترین عذاب من فصل دو پارت ۲۷
قشنگترین عذاب من فصل دو پارت ۲۷
ویو نویسنده
باید چیکار میکرد؟ باید به همین راحتی پا پس میکشید؟
اون واقعا نمیخواست این همه زجر کشیدن مردش رو ببینه ، اما مغزش بی رحم تر از این حرفا بود.
چقدر این سردرگمی و ندونم کاری ها اعصاب خورد کنه...
خودشم خوب میدونست با لعنت زمین و زمان چیزی عوض نخواهد شد. پس باید قبل از اینکه دیر بشه ، تمومش میکرد. ۲ روز از مرخص شدن مرد غمگینش میگذشت و دیگه تحمل این دوری ها طاقت فرسا بود.
قطعا تو این مدت ، خیلی درد کشیده بود.
پس لازمه تمومش کنه ؛ مگه نه؟ وقتش شده؟!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از حضور یهویی جونگ کوک متعجب و سردرگم بود. چی شده که حالا دونسنگش بعد مدت ها بی خبر و نگران به اونجا اومده بود؟
تو تمام این مدت خبر حالش رو از یونگی میگرفت و خودش...کمتر از اون ، جونگ کوک رو میدید
نمیدونست خوشحال باشه که بعد از اون دعوای تو بیمارستان اومده دیدنش یا ناراحت باشه برای نبودش تو تموم این مدت ها
دعا دعا میکرد تا برای جواب مثبت به تمام حرفاش اینجا باشه.
چون این همه تلاش و زحمت برای دست به سر کردن تهیونگ ، قطعا نباید جوابش چیز بدی میبود.
استرس و خوشحالی وجودش رو فرا گرفته بود. با این حال خنثی لب زد
جیمین : امیدوارم ، برای خبرای خوب اومده باشی. چون پیچوندن تهیونگ بعد کلی سوال و جواب کار آسونی نیست. اوه البته تو باید بهتر بدونی!
جمله آخر رو با پوزخند محو و تمسخر کمی به زبون آورد.
ویو نویسنده
باید چیکار میکرد؟ باید به همین راحتی پا پس میکشید؟
اون واقعا نمیخواست این همه زجر کشیدن مردش رو ببینه ، اما مغزش بی رحم تر از این حرفا بود.
چقدر این سردرگمی و ندونم کاری ها اعصاب خورد کنه...
خودشم خوب میدونست با لعنت زمین و زمان چیزی عوض نخواهد شد. پس باید قبل از اینکه دیر بشه ، تمومش میکرد. ۲ روز از مرخص شدن مرد غمگینش میگذشت و دیگه تحمل این دوری ها طاقت فرسا بود.
قطعا تو این مدت ، خیلی درد کشیده بود.
پس لازمه تمومش کنه ؛ مگه نه؟ وقتش شده؟!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از حضور یهویی جونگ کوک متعجب و سردرگم بود. چی شده که حالا دونسنگش بعد مدت ها بی خبر و نگران به اونجا اومده بود؟
تو تمام این مدت خبر حالش رو از یونگی میگرفت و خودش...کمتر از اون ، جونگ کوک رو میدید
نمیدونست خوشحال باشه که بعد از اون دعوای تو بیمارستان اومده دیدنش یا ناراحت باشه برای نبودش تو تموم این مدت ها
دعا دعا میکرد تا برای جواب مثبت به تمام حرفاش اینجا باشه.
چون این همه تلاش و زحمت برای دست به سر کردن تهیونگ ، قطعا نباید جوابش چیز بدی میبود.
استرس و خوشحالی وجودش رو فرا گرفته بود. با این حال خنثی لب زد
جیمین : امیدوارم ، برای خبرای خوب اومده باشی. چون پیچوندن تهیونگ بعد کلی سوال و جواب کار آسونی نیست. اوه البته تو باید بهتر بدونی!
جمله آخر رو با پوزخند محو و تمسخر کمی به زبون آورد.
۹۱۸
۲۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.