اسم فیک:ورود به دنیای نو......
اسم فیک:ورود به دنیای نو......
#چند_پارتی
Part1
ات:یک دختر خیلی پر اشتیاق و هیجانی ولی مادر و پدرش نمیخوانش بخواطر همین میزننش و یک داداش داره به نام یونگی که خیلی روش حساسه و با یک نگاه از روی یک عکس عاشق نامجون شده ولی هیچکی نمیدونه
نامجون:یک پسر خیلی جذاب و پرفسور بچه وسطی اعضای بی تی اس مکنه هیونگ لاین که تازه رانندگی یاد گرفته
یونگی:یک پسر خوابالو که یک خواهر به نام ات داره پدر و مادرش کلا اختلاف دارن باهم که سر خواهرش خالی میکنن که خیلی سر خواهرش حساسه
ات ویو
از دیروز یونگی نیومده خونه و من کتک خوردم که چرا یونگی نیومده خونه الانم باز مامان و بابام دارن دعوا میکنن مامان و بابا یک هفته که طلاق گرفتن ولی به یونگی نگفتن چون اون موقع دادگاه میگفتن که چقدر منو کتک زدن و میدونستن یونگی با بدن کبود شده اونارو میفرسته بیرون از بیرون صدای پا میشنوم انگار مامان و بابا دارن میاد دارن با مشت میزنن به در که درو باز کنم چون دیشب که کتک خوردم درو قفل کردم تا بیشتر کتک نخورم و تا الان داشتم گریه میکردم موقعی که اروم شدم باز میخوان بیان بزننم دیگه صدا نمیاد انگار رفتن منم زود زنگ زدم به یونگی
ات:سلام یونگی جونم
یونگی:سلام قشنگم حالت خوبه اتفاقی که نیوفتاده
با لحن و کلماتی که از روی سلامتیش پرسیده میشود بقضش گرفت
ات:یونگی میشه بیای سراغم (بغض )
یونگی:چی شده اتفاقی افتاده (نگران)
ات :بیا سراغم اروم اروم برات توضیح میدم(بغض)
یونگی:هوففففففف باشه الان میاد(یک کوچولو عصبی)
یونگی ویو
سر تمرین بودم که استفا گفتن وقت استراحت ماهم دور هم جمع شدیم که صحبت کنیم
جین:خب بچه ها چه خبر
نامجون :خب ببینید بچه ها من تازه رانندگی یاد گرفتم و خب دیدید مثلا بهتون یک چیزی میسپرن،میگن مثلا برو سراغ این برو سراغ اون این شده آروزی من بهمبسپرن برم سراغ یک نفر
کوک:خب....
یونگی:عاااا ببخشید یک لحضه همتون وایسید گوشیم زنگ میخوره
(همون مکالمات که بالا خوندید
پارت بعدیو الان میزارم
ولی خب از این به بعد گفتم که شرطیه
#درخواستیـــ
#چند_پارتی
Part1
ات:یک دختر خیلی پر اشتیاق و هیجانی ولی مادر و پدرش نمیخوانش بخواطر همین میزننش و یک داداش داره به نام یونگی که خیلی روش حساسه و با یک نگاه از روی یک عکس عاشق نامجون شده ولی هیچکی نمیدونه
نامجون:یک پسر خیلی جذاب و پرفسور بچه وسطی اعضای بی تی اس مکنه هیونگ لاین که تازه رانندگی یاد گرفته
یونگی:یک پسر خوابالو که یک خواهر به نام ات داره پدر و مادرش کلا اختلاف دارن باهم که سر خواهرش خالی میکنن که خیلی سر خواهرش حساسه
ات ویو
از دیروز یونگی نیومده خونه و من کتک خوردم که چرا یونگی نیومده خونه الانم باز مامان و بابام دارن دعوا میکنن مامان و بابا یک هفته که طلاق گرفتن ولی به یونگی نگفتن چون اون موقع دادگاه میگفتن که چقدر منو کتک زدن و میدونستن یونگی با بدن کبود شده اونارو میفرسته بیرون از بیرون صدای پا میشنوم انگار مامان و بابا دارن میاد دارن با مشت میزنن به در که درو باز کنم چون دیشب که کتک خوردم درو قفل کردم تا بیشتر کتک نخورم و تا الان داشتم گریه میکردم موقعی که اروم شدم باز میخوان بیان بزننم دیگه صدا نمیاد انگار رفتن منم زود زنگ زدم به یونگی
ات:سلام یونگی جونم
یونگی:سلام قشنگم حالت خوبه اتفاقی که نیوفتاده
با لحن و کلماتی که از روی سلامتیش پرسیده میشود بقضش گرفت
ات:یونگی میشه بیای سراغم (بغض )
یونگی:چی شده اتفاقی افتاده (نگران)
ات :بیا سراغم اروم اروم برات توضیح میدم(بغض)
یونگی:هوففففففف باشه الان میاد(یک کوچولو عصبی)
یونگی ویو
سر تمرین بودم که استفا گفتن وقت استراحت ماهم دور هم جمع شدیم که صحبت کنیم
جین:خب بچه ها چه خبر
نامجون :خب ببینید بچه ها من تازه رانندگی یاد گرفتم و خب دیدید مثلا بهتون یک چیزی میسپرن،میگن مثلا برو سراغ این برو سراغ اون این شده آروزی من بهمبسپرن برم سراغ یک نفر
کوک:خب....
یونگی:عاااا ببخشید یک لحضه همتون وایسید گوشیم زنگ میخوره
(همون مکالمات که بالا خوندید
پارت بعدیو الان میزارم
ولی خب از این به بعد گفتم که شرطیه
#درخواستیـــ
۸.۰k
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.