پارت بلای جونم

#پارت_27🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 ›
┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈
💛💛💛💛💛
💛💛💛💛
💛💛💛
💛💛
💛


مادرش پشت پلکی نازک کرد که مهام قهوه‌ش رو سر کشید و موبایلش رو برداشت و دوباره رو به مادرش کرد:
_ یکی رو بفرست ویلای دریا رو تمیز کنه؛ امشب میخوام لیلا رو ببرم!

متعجب سرم رو سمت مهام چرخوندم.
_ کجا؟

تو گلو پوزخند زد:
_ ماه عسل!

واقعا؟
نمی دونستم دقیقا باید کدوم حرفش رو جدی بگیرم!
پشت سرش در حالی که سمت اتاق می رفت، قدم برداشتم.
_ جدی جدی میخوای منو ببری ماه عسل؟

درب اتاق رو پشت سرم بست و کتش رو پوشید.
_ چیه؟ خوشت نمیاد؟ همینجا نگه‌ت دارم شب الکی ؟

شونه بالا انداختم و لب پایینم رو گزیدم.
_ آخه ...من و تو ...دوتایی ...

پوزخندش پر رنگ شد و ساعتش رو دور مچش بست.
_ حالا کی گفته دوتایی میریم!؟

چقدر عجیب حرف می زد؟ پس ماه عسل چند تایی میرفتن؟
_ پس با کی قراره بریم؟

موهاش رو عقب فرستاد و نزدیک شد.
موهام رو پشت گوش هدایت کرد و آروم پچ زد:
_ همون که دیشب راجبش فوضولی میکردی!
!
💛
💛💛
💛💛💛
💛💛💛💛
💛💛💛💛💛
┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈
دیدگاه ها (۰)

#پارت_28🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 › ┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈💛💛...

#پارت_29🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 › ┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈💛💛...

#پارت_26🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 › ┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈💛💛...

#پارت_25🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 › ┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈💛💛...

♡𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: ☆part¹" ...

Part ¹²⁷ا.ت ویو:با صدای جونگ کوک از فکر بیرون اومدم..ا.ت:چیز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط