پارت بلای جونم

#پارت_28🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 ›
┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈
💛💛💛💛💛
💛💛💛💛
💛💛💛
💛💛
💛


نذاشت حرفی بزنم و از اتاق بیرون رفت و منو توی برزخی میون حقیقت و دروغ رها کرد.
الان باید باور میکردم؟
ناراحت میشدم یا خوشحالی میکردم؟

عجب زندگی پر دردسری بود.
من و شوهر قلابیم با دوست عزیزش قرار بود بریم ماه عسل ...

با تلخند اتاق رو ترک کردم و سر میز صبحانه برگشتم که مادربزرگ مهام چشم هاشو ریز کرد.
_ زنِ خوب اونیه که شوهرش رو قبل از رفتن سر کار، ما
چ کنه ...یه وقت اون بیرون دلش بقیه رو نکنه.

لپ هام سرخ شد و این رو میتونستم از دای صورتم بفهمم.
با همون حالت جواب دادم:
_ شما نگران نباش مامان‌جون ...به اندازه کافی دیروز کردم که تا یک سال هم بقیه رو ...!

خنده آرومی کرد و چاییش رو هم زد.
_ اره مادر ...از ریخت نوه من مشخص بود بهش خوش گذشته! معمولا نمیاد بشینه با ما صبحانه بخوره ...امروز کیفش کوک بود.

بیچاره ها نمی‌دونستن نوه و پسر عزیزشون واسه چی کیفش کوکه ...میخواست با دوست بره ماه عسل!

لبخندم مصنوعی کش اومد که مادرش سمتم خم شد.
_ شمال که رفتید، یادت باشه قرص بخوری ...ماه عسل خوبیت نداره از هم دور باشید! ...تو سفیدی و خوشگلی

💛
💛💛
💛💛💛
💛💛💛💛
💛💛💛💛💛
┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈
دیدگاه ها (۰)

#پارت_29🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 › ┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈💛💛...

#پارت_30🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 › ┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈💛💛...

#پارت_27🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 › ┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈💛💛...

#پارت_26🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 › ┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈💛💛...

love Between the Tides²⁴تهیونگم: خوش گذشتتهیونگ: آره خیلی خو...

پارت ۹۶ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط