Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D
Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D̤̮ G̤̮o̤̮ I̤̮n̤̮ M̤̮y̤̮ H̤̮r̤e̤̮a̤̮d̤̮ L̤̮i̤̮k̤̮e̤̮ B̤̮o̤̮o̤̮m̤̮r̤̮a̤̮n̤̮g̤̮🖤🪐
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮⁴²
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
مویون آخرین بخیه رو روی پیشانیش زد :جونگکوک جان خودتو ناراحت نکن ...میدونم چقدر سخته هرچی نباشه منم از بی مهری پدر بی نصیب نبودم !
_________________________________________________________
(این پارت اسمات نیست)
_شب خونه جونگکوک و مویون_
چه صحنه زیبایی ...
محکم بغلش کرده بود و وقتی باهم چشم تو چشم شدن لب هاش رو بوسید !
دستانش را بیشتر دور کمر دخترکش حلقه کرد ...
جوری عاشقش بود که انگار میخواست با وجود و روحش حل شود ...
اما از حق نگذریم شده بود قند تو زندگیش ...
با اینکه نشون نمیداد اما زندگیش رو شیرین کرده بود ...
مویون سرش را بر سینه اش گذاشت و موهای خوشبواش را نوازش کرد ...
جونگکوک سرش را بالا برد و مویون بر گردنش بوسه ای زد ...
جونگکوک :نظرت چیه با برآورده کردن آرزوی پدرم دوباره تو دلش جا بگیرم ؟ در ضمن امروز زیادی جیگر شدی ...
مویون دستی بر سینه ورزیده کوک زد و گفت :نمیتونم به مرد رو به روم نه بگم ...
*من اسمات نمینویسم فداتون شم 😘❤️
..........................................................................................
هوپی با عجله به سمت اتاق کوک میره و میگه :جونگکوکاااا جاناتان ریس رو دستگیر کردیم !
جونگکوک به اتاق بازجویی میره ...از جاناتان بازجویی میکنه !
اون آدم شناس خوبی بود ،جونگکوک میدونست که اون فقط بلده قمپز در کنه !
هرچی میدونست رو گفت ...چیزایی که اصلا به دردشون نمیخوره !
.
.
.
یونگی :جونگکوکا چی شد ؟
جونگکوک :چیزای بدردبخوری نگفت ...
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮⁴²
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
مویون آخرین بخیه رو روی پیشانیش زد :جونگکوک جان خودتو ناراحت نکن ...میدونم چقدر سخته هرچی نباشه منم از بی مهری پدر بی نصیب نبودم !
_________________________________________________________
(این پارت اسمات نیست)
_شب خونه جونگکوک و مویون_
چه صحنه زیبایی ...
محکم بغلش کرده بود و وقتی باهم چشم تو چشم شدن لب هاش رو بوسید !
دستانش را بیشتر دور کمر دخترکش حلقه کرد ...
جوری عاشقش بود که انگار میخواست با وجود و روحش حل شود ...
اما از حق نگذریم شده بود قند تو زندگیش ...
با اینکه نشون نمیداد اما زندگیش رو شیرین کرده بود ...
مویون سرش را بر سینه اش گذاشت و موهای خوشبواش را نوازش کرد ...
جونگکوک سرش را بالا برد و مویون بر گردنش بوسه ای زد ...
جونگکوک :نظرت چیه با برآورده کردن آرزوی پدرم دوباره تو دلش جا بگیرم ؟ در ضمن امروز زیادی جیگر شدی ...
مویون دستی بر سینه ورزیده کوک زد و گفت :نمیتونم به مرد رو به روم نه بگم ...
*من اسمات نمینویسم فداتون شم 😘❤️
..........................................................................................
هوپی با عجله به سمت اتاق کوک میره و میگه :جونگکوکاااا جاناتان ریس رو دستگیر کردیم !
جونگکوک به اتاق بازجویی میره ...از جاناتان بازجویی میکنه !
اون آدم شناس خوبی بود ،جونگکوک میدونست که اون فقط بلده قمپز در کنه !
هرچی میدونست رو گفت ...چیزایی که اصلا به دردشون نمیخوره !
.
.
.
یونگی :جونگکوکا چی شد ؟
جونگکوک :چیزای بدردبخوری نگفت ...
۳.۳k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.