ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۵۳۹
نیکول تند به دور و برش نگاه کرد و گفت کو؟ تنهاست؟
از اشتیاق و هیجانش نرم خندیدم و
گفتم بله... تنهاست... اونجا....
و بهش اشاره کردم
نیکول نگاش کرد و لبخند باریکي زد.
بیا بریم پیشش
و بازوي نیکول رو کشیدم.
با ذوق گفتم:سلام فرد..
انگار تو فکر و خیال بود و یهو متوجه ما شد..
لبخند عمیقی زد و گفت: عه.. شمایین؟ سلام..
نيكول:-تنهايي؟
فرد با لحن پر افتخاري نوشیدنیشو بالا گرفت و گفت:مثل
همیشه..
خندیدم و نشستیم.
نیکول با غیض گفت اره.. همیشه.. شمارش دختراي رنگارنگ
زندگیت از دست خودتم در رفته
فرد ارنج دستاشو رو میز گذاشت و عمیق گفت:نذار باز
حرف اون مرتیکه لاستيك فروش رو پیش بکشما...نکن... ادم
باش
خندیدم و گفتم میشه یه جوري اين قضيه لاستيك
لاستيك فروش رو بگین که منم بفهمم؟
فرد بلند شد و خشك :گفت میرم نوشيدني بگيرم..
گفت:میرم
براي من بدون الكل لطفاً..
برگشت نگام کرد و با دهن کجی گفت: چیه؟ بابا جیمزت
اجازه نمیده الکل بخوري؟
خندیدم و گفتم نه.
و با ذوق مخفی اروم :گفتم ترینر کوچولوم اجازه
نمیده. براش خوب نیست.
وا رفت و بهت زده زل زد بهم
به میز خیره شدم
گنگ و بلند خندید و گفت: وااي.. مباركه... تبريك ميگم الا..
اروم سر تکون دادم
نفس عمیقی کشید و گفت: هييي.. جیمز بابا هم شد ما
همچنان لاستيك بازي ميكنيم..
و رفت سمت بار..
بلند خندیدم و گفتم نیکول این قضیه لاستيك چیه؟ بگو
بهم.. لطفاً
نیکول اشفته نفسش رو بیرون داد و گفت: ٤ سال پیش من
تو شهر بودم..مثل همیشه با فرد شوخي ميکرديم.. تو سر و
کله هم میزدیم
به دستاش نگاه کرد و گفت همیشه منتظر بودم رك و
از احساساتش بهم بگه حس میکردم بهم احساس
داره ولي..هیچ وقت نفهمیدم داره شوخی میکنه یا واقعا
احساسش اینه..اما...
جدي
با بغض گفت هیچی نگفت همش شوخی کرد..هیچ وقت
جدي نبود هیچ وقت رابطه اي شکل نگرفت......
اشک تو چشماش جمع شد و با بغض گفت: سر و کله "تایلر"
تو زندگیم پیدا شد.
با غیض گفت: حتي اون موقع هم فرد حرف نزد..جلوي فرد
بوسیدمش بهش نزديك شدم... دم نزد. خندید... شوخی کرد
با حرص گفت: یعنی دوسم نداشت.
گفت:يعني
اشکش جاري شد.
به فرد نگاه کردم که نزدیکمون وایستاده بود و به نیم رخ و
اشك نيكول خیره بود.
اونقدر نزديك بود كه صداي نيكول رو بشنوعه ولي نيكول
اونقدر اشفته بود که نمیدیدش
( فصل سوم ) پارت ۵۳۹
نیکول تند به دور و برش نگاه کرد و گفت کو؟ تنهاست؟
از اشتیاق و هیجانش نرم خندیدم و
گفتم بله... تنهاست... اونجا....
و بهش اشاره کردم
نیکول نگاش کرد و لبخند باریکي زد.
بیا بریم پیشش
و بازوي نیکول رو کشیدم.
با ذوق گفتم:سلام فرد..
انگار تو فکر و خیال بود و یهو متوجه ما شد..
لبخند عمیقی زد و گفت: عه.. شمایین؟ سلام..
نيكول:-تنهايي؟
فرد با لحن پر افتخاري نوشیدنیشو بالا گرفت و گفت:مثل
همیشه..
خندیدم و نشستیم.
نیکول با غیض گفت اره.. همیشه.. شمارش دختراي رنگارنگ
زندگیت از دست خودتم در رفته
فرد ارنج دستاشو رو میز گذاشت و عمیق گفت:نذار باز
حرف اون مرتیکه لاستيك فروش رو پیش بکشما...نکن... ادم
باش
خندیدم و گفتم میشه یه جوري اين قضيه لاستيك
لاستيك فروش رو بگین که منم بفهمم؟
فرد بلند شد و خشك :گفت میرم نوشيدني بگيرم..
گفت:میرم
براي من بدون الكل لطفاً..
برگشت نگام کرد و با دهن کجی گفت: چیه؟ بابا جیمزت
اجازه نمیده الکل بخوري؟
خندیدم و گفتم نه.
و با ذوق مخفی اروم :گفتم ترینر کوچولوم اجازه
نمیده. براش خوب نیست.
وا رفت و بهت زده زل زد بهم
به میز خیره شدم
گنگ و بلند خندید و گفت: وااي.. مباركه... تبريك ميگم الا..
اروم سر تکون دادم
نفس عمیقی کشید و گفت: هييي.. جیمز بابا هم شد ما
همچنان لاستيك بازي ميكنيم..
و رفت سمت بار..
بلند خندیدم و گفتم نیکول این قضیه لاستيك چیه؟ بگو
بهم.. لطفاً
نیکول اشفته نفسش رو بیرون داد و گفت: ٤ سال پیش من
تو شهر بودم..مثل همیشه با فرد شوخي ميکرديم.. تو سر و
کله هم میزدیم
به دستاش نگاه کرد و گفت همیشه منتظر بودم رك و
از احساساتش بهم بگه حس میکردم بهم احساس
داره ولي..هیچ وقت نفهمیدم داره شوخی میکنه یا واقعا
احساسش اینه..اما...
جدي
با بغض گفت هیچی نگفت همش شوخی کرد..هیچ وقت
جدي نبود هیچ وقت رابطه اي شکل نگرفت......
اشک تو چشماش جمع شد و با بغض گفت: سر و کله "تایلر"
تو زندگیم پیدا شد.
با غیض گفت: حتي اون موقع هم فرد حرف نزد..جلوي فرد
بوسیدمش بهش نزديك شدم... دم نزد. خندید... شوخی کرد
با حرص گفت: یعنی دوسم نداشت.
گفت:يعني
اشکش جاري شد.
به فرد نگاه کردم که نزدیکمون وایستاده بود و به نیم رخ و
اشك نيكول خیره بود.
اونقدر نزديك بود كه صداي نيكول رو بشنوعه ولي نيكول
اونقدر اشفته بود که نمیدیدش
- ۳۲۳
- ۰۷ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط