BTS, Roman
#زندگی_من
#پارت_چهل_و_یکم
(پوزخند)سونا- هه! اره که خودمم. فکر کردی میزارم خودتو به اوپای من نزدیک کنی!...
عقب رفت. یکی از آدمایی اونا بودن براش صندلی اوردن. رو صندلی نشست و پاهاش و روی هم گذاشت.
ادامه داد
سونا- ... امروز حالیت میکنم که اگه کنار تهیونگ باشی چه اتفاقی برات میوفته!
حالیت میکنم که اگه یکبار دیگه با سونا در بیوفتی، چه بلایی سرت میارم.
هر لحظه آرزوی مرگ میکردم. آرزوی اینکه کاش من جای اون آدمای بی گناه کشته میشدم.
سرم و پایین انداختم و هیچی نگفتم. قطعا اگه تهیونگ چیزی میفهمید فقط یک دعوای ساده راه مینداخت. خب معلومه، اون هیچوقت نمیاد رابطه شو بخاطر من خراب کنه.
اشک توی چشام جمع شد. توی این دو هفته اتفاقات خاص و بزرگی افتاده بود، اتفاقاتی که هضم کردنش برام سخته.
سونا- چیه؟ گریه میکنی؟! ته! بایدم گریه کنی. راستی، درموردت چیزایی فهمیدم، اینکه یک قاتلی رو میگم. واقعا قاتلی!؟ اره خب، از پس یک دختر هرزه ای که هر دفعه با یکی میپلکه اینجور کارا هم برمیاد...
[اره خب، تو نه تنها هرزه ای، بلکه یک قاتل هم هستی] این موضوعات بیش از حد داشتن عذابم میدادن. کاری هم نمیتونستم انجام بدم تا از این عذاش دور بشم!
سونا- ... بیاریدش
سرم و بالا گرفتم تا ببینم سونا میخواد چیکار کنه
من- نه نه سونا خواهش میکنم! سونا!!
میله داغ. اره درسته، میله داغ و از روی ذغال ها برداشتن و اوردن چند میلی متری صورتم، درست جلوی چشام.
دیگه بغضم ترکید.
سونا از جاش بلند شد و میله داغ و ازش گرفت
سونا- بدش به من.
درست جلوی چشام گرفت.
سونا- میبینی؟ این میله رو میبینی؟ برای رسیدن به تو لحظه شماری میکنه. دلش داره مثل سیر و سرکه میجوشه
چونه ام به لرز اومده بود. [جوی جدی میخواد میله رو به بدنم بزنه!؟]
هیچوقت فکر شو نمیکردم سونا در این حد بی رحم باشه.
من- حق.. خواهش...خواهی میکنم!
سونا- نوچ نوچ نوچ نوچ! میبینی به چه روزی افتادی! از اولومباید این راه و پیش میرفتی
و یهو میله رو روی رون پای چپم گذاش و فشارش داد. از شدت درد هزار بار مردم و زنده شدم.
شلوارم و نگاهی انداختم. کامل سوخته بود. پوست و گوشت پامورفته بود داخل و داشت ازش خون میچکید.
من- نهههههههههه! چیکار کیدی!
بلند گریه میکردم و فقط تهیونگ و صدا میزدم. پام خیلی میسوخت، خیلی خیلی!
تا به حال، هیچوقت همچین درد جسمانی نچشیده بودم.
وقتی تهیونگ و صدا میزدم، سونا اومد سمتم و سیلی محکمی به صورتم زدم. نه یکی، پشت سر هم میزد. طوری زد که لبم زخم شد و دیگه جونی برای اعتراض نداشتم.
سرم و به عقب تکیه دادم و سونا دورم دور میزد.
سونا- دختره ی احمق. فکر کردی میذارم با تهیونگ بمونی ها؟؟!
مثل سگهای هار شده بود، وحشی و تشنه. موهامو توی چنگش میگرفت و میکشید.
(آروم و بی جون)من- نه... نه... نه
#پارت_چهل_و_یکم
(پوزخند)سونا- هه! اره که خودمم. فکر کردی میزارم خودتو به اوپای من نزدیک کنی!...
عقب رفت. یکی از آدمایی اونا بودن براش صندلی اوردن. رو صندلی نشست و پاهاش و روی هم گذاشت.
ادامه داد
سونا- ... امروز حالیت میکنم که اگه کنار تهیونگ باشی چه اتفاقی برات میوفته!
حالیت میکنم که اگه یکبار دیگه با سونا در بیوفتی، چه بلایی سرت میارم.
هر لحظه آرزوی مرگ میکردم. آرزوی اینکه کاش من جای اون آدمای بی گناه کشته میشدم.
سرم و پایین انداختم و هیچی نگفتم. قطعا اگه تهیونگ چیزی میفهمید فقط یک دعوای ساده راه مینداخت. خب معلومه، اون هیچوقت نمیاد رابطه شو بخاطر من خراب کنه.
اشک توی چشام جمع شد. توی این دو هفته اتفاقات خاص و بزرگی افتاده بود، اتفاقاتی که هضم کردنش برام سخته.
سونا- چیه؟ گریه میکنی؟! ته! بایدم گریه کنی. راستی، درموردت چیزایی فهمیدم، اینکه یک قاتلی رو میگم. واقعا قاتلی!؟ اره خب، از پس یک دختر هرزه ای که هر دفعه با یکی میپلکه اینجور کارا هم برمیاد...
[اره خب، تو نه تنها هرزه ای، بلکه یک قاتل هم هستی] این موضوعات بیش از حد داشتن عذابم میدادن. کاری هم نمیتونستم انجام بدم تا از این عذاش دور بشم!
سونا- ... بیاریدش
سرم و بالا گرفتم تا ببینم سونا میخواد چیکار کنه
من- نه نه سونا خواهش میکنم! سونا!!
میله داغ. اره درسته، میله داغ و از روی ذغال ها برداشتن و اوردن چند میلی متری صورتم، درست جلوی چشام.
دیگه بغضم ترکید.
سونا از جاش بلند شد و میله داغ و ازش گرفت
سونا- بدش به من.
درست جلوی چشام گرفت.
سونا- میبینی؟ این میله رو میبینی؟ برای رسیدن به تو لحظه شماری میکنه. دلش داره مثل سیر و سرکه میجوشه
چونه ام به لرز اومده بود. [جوی جدی میخواد میله رو به بدنم بزنه!؟]
هیچوقت فکر شو نمیکردم سونا در این حد بی رحم باشه.
من- حق.. خواهش...خواهی میکنم!
سونا- نوچ نوچ نوچ نوچ! میبینی به چه روزی افتادی! از اولومباید این راه و پیش میرفتی
و یهو میله رو روی رون پای چپم گذاش و فشارش داد. از شدت درد هزار بار مردم و زنده شدم.
شلوارم و نگاهی انداختم. کامل سوخته بود. پوست و گوشت پامورفته بود داخل و داشت ازش خون میچکید.
من- نهههههههههه! چیکار کیدی!
بلند گریه میکردم و فقط تهیونگ و صدا میزدم. پام خیلی میسوخت، خیلی خیلی!
تا به حال، هیچوقت همچین درد جسمانی نچشیده بودم.
وقتی تهیونگ و صدا میزدم، سونا اومد سمتم و سیلی محکمی به صورتم زدم. نه یکی، پشت سر هم میزد. طوری زد که لبم زخم شد و دیگه جونی برای اعتراض نداشتم.
سرم و به عقب تکیه دادم و سونا دورم دور میزد.
سونا- دختره ی احمق. فکر کردی میذارم با تهیونگ بمونی ها؟؟!
مثل سگهای هار شده بود، وحشی و تشنه. موهامو توی چنگش میگرفت و میکشید.
(آروم و بی جون)من- نه... نه... نه
- ۲.۰k
- ۱۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط