BTS, Roman
#زندگی_من
#پارت_چهل_و_دوم
خیلی زیاد طول نکشید که صدای اسلحه ها دراومد. اصلا جون نداشتم ببینم این اسلحه ها بخاطر چی بودن که یکی از بادیگاردا صداش دراومد
..- خانوم خانوم، ارباب کیم و آدماشن
همینکه سونا این و شنید، چاقوی کوچیکی زیر سرخ رگم گرفت.
سونا- هیششش، خیلی آروم باش درست همینطوری
اصلا نمیتونستم تکون بخورم، فقط دوست داشتم کسی سمت پام نره.
[تهیونگ؟ اون اومده؟ این عالیه]
سونا سرم و بالا گرفت تا تهیونگ چهره ی من و ببینه
(ویو تهیونگ، زمان حال)
وقتی با تن بی جون یوشی مواجه شدم، قلبم میخواست بیاد توی دهنم.
یک دختر کوچولوی مظلوم بخاطر من همچین اتفاقی براش افتاده. همینکه چشم به پاش افتاد، سمت سونا اسلحه رو بردم بالا
سونا- نه نه! برات بد تموم میشه ها اقا کیم تهیونگ!
چاقو رو بیشتر توی گلوی یوشی فشرد. نمیتونستم بیشتر از این پیش برم.
من- چی میخوای؟
(پوزخند)سونا- هه! میپرسی چی میخوای!؟ یعنی تا الان معلوم نبود! معلومه، من تو رو میخواستم تهیوووونگ
اشک توی چشاش جمع شد. توی چشمای تمساحیش. اصلا دوست نداشتم به این فکر کنم که اون من و میخواد یا نه، اما الان باید خامش کنم.
(ویو یوشی، زمان حال)
تهیونگ- سونا، بخاطر اتفاقا امروز معذرت میخوام. سونا، من عاشق تو ام!
[درست شنیدی، همونطور که گفتم اون بخاطر تو نمیاد زندگی خودشو به خطر بندازه]
سونا یکم آتیشش خوابید و چاقو رو شل کرد
(گریه) سونا- دروغ میگی!
تهوینگ- حقیقته سونا.. بیا، بیا که خیلی وقته دلم برای بغل کردنت تنگ شده.
همینکه تهیونگ این و گفت، سونا من و رها کرد و پرید بغل تهیونگ[چقدر زود خام میشه!]
توی اون لحظه، با حال خراب، بهشون خیره بودم. به اینکه تهیونگ سونا رو بغل گرفته. از کاراش سر در نمیاوردم، بخاطرش سر درد میشدم. پس بهتره بهش فکر نکنم.
دو تا از آدمای تهیونگ اومدن و من و باز کردن. تهیونگ خیلی دل سرده، حتی حاضر نشد بیاد کمکم کنه[یوشی، چته! اون دوست دخترشه بفهم!]
اون دو تا زیر بغل من و گرفتن و کمکم کردن تا سوار ماشین شم.
#پارت_چهل_و_دوم
خیلی زیاد طول نکشید که صدای اسلحه ها دراومد. اصلا جون نداشتم ببینم این اسلحه ها بخاطر چی بودن که یکی از بادیگاردا صداش دراومد
..- خانوم خانوم، ارباب کیم و آدماشن
همینکه سونا این و شنید، چاقوی کوچیکی زیر سرخ رگم گرفت.
سونا- هیششش، خیلی آروم باش درست همینطوری
اصلا نمیتونستم تکون بخورم، فقط دوست داشتم کسی سمت پام نره.
[تهیونگ؟ اون اومده؟ این عالیه]
سونا سرم و بالا گرفت تا تهیونگ چهره ی من و ببینه
(ویو تهیونگ، زمان حال)
وقتی با تن بی جون یوشی مواجه شدم، قلبم میخواست بیاد توی دهنم.
یک دختر کوچولوی مظلوم بخاطر من همچین اتفاقی براش افتاده. همینکه چشم به پاش افتاد، سمت سونا اسلحه رو بردم بالا
سونا- نه نه! برات بد تموم میشه ها اقا کیم تهیونگ!
چاقو رو بیشتر توی گلوی یوشی فشرد. نمیتونستم بیشتر از این پیش برم.
من- چی میخوای؟
(پوزخند)سونا- هه! میپرسی چی میخوای!؟ یعنی تا الان معلوم نبود! معلومه، من تو رو میخواستم تهیوووونگ
اشک توی چشاش جمع شد. توی چشمای تمساحیش. اصلا دوست نداشتم به این فکر کنم که اون من و میخواد یا نه، اما الان باید خامش کنم.
(ویو یوشی، زمان حال)
تهیونگ- سونا، بخاطر اتفاقا امروز معذرت میخوام. سونا، من عاشق تو ام!
[درست شنیدی، همونطور که گفتم اون بخاطر تو نمیاد زندگی خودشو به خطر بندازه]
سونا یکم آتیشش خوابید و چاقو رو شل کرد
(گریه) سونا- دروغ میگی!
تهوینگ- حقیقته سونا.. بیا، بیا که خیلی وقته دلم برای بغل کردنت تنگ شده.
همینکه تهیونگ این و گفت، سونا من و رها کرد و پرید بغل تهیونگ[چقدر زود خام میشه!]
توی اون لحظه، با حال خراب، بهشون خیره بودم. به اینکه تهیونگ سونا رو بغل گرفته. از کاراش سر در نمیاوردم، بخاطرش سر درد میشدم. پس بهتره بهش فکر نکنم.
دو تا از آدمای تهیونگ اومدن و من و باز کردن. تهیونگ خیلی دل سرده، حتی حاضر نشد بیاد کمکم کنه[یوشی، چته! اون دوست دخترشه بفهم!]
اون دو تا زیر بغل من و گرفتن و کمکم کردن تا سوار ماشین شم.
- ۲.۴k
- ۱۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط