ازدواج اجباری

کوک ویو
امروز از خواب بیدار شدم کارا مو کردم
رفتم پیش پدرم
(پدر کوک پ.ک)
پ.ک: صبح بخیر
کوک: صبح بخیر*سرد
پ.ک: باید با دختر آقای لی ازدواج کنی
کوک:چیییییییییییییی *عربده
پ.ک: خفه شووووو*عربده بیشتر (مینسو:عمو گلوت پاره نشه)
پ.ک: همینکه گفتم چه بخوای چه نخوای باید ازدواج کنی
کوک: باشه
رفتم از اتاق پدرم بیرون به اتاق خودم رفتم لباسمو عوض کردم یک عطر تلخ زدم رفتم پایین‌ با پدرم سوار لیموزین شدیم شدم رفتیم عمارت آقای لی عمارتش
بزرگ بود رفتیم در زدیم و وارد شدیم در همین حین
یک دختر از پله ها آمد پایین دختر خوشگلی بود
رفتیم نشستیم رو مبل سلام علیک کردیم
که پدرم به اون دختر اشاره کرد و گفت
پ.ک: پس عروسم ایشونه
پ.ا:اره همینه
ات ویو

دیدم یک پسر جذاب اومد ولی به جذابی جی سوک نمیرسید ( دختره ی آشغال)
خلاصه اومد داخل که پدرش گفت *همون مکالمه ای که داشتن*
خدمت کار صدامون زد که بریم شام رفتیم که پدرم گفت
پ.ا: تاریخ عروسی رو مشخص کنیم
پ.ک : اره چرا که نه
دیدگاه ها (۲)

خیلی حس خوبیهه😆

انسان کوچولو

ات داخل پارت ۱ عکس موهای ات هم هست

پارت ۱ ( ازدواج اجباری)

پارت ۸۴ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۸۲ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط