من تو را نم سرام
من تو را نمي سرايم !
تو ،
خودت در افكارم مي رقصي
خودت مرا وسوسه مي كني و شعر را پيدا
خودت هواي دلم را ابري كردي
خودت مرا باراني كردي ...
بخوان و ببين و لمس كن!
بخوان دوستت دارم هايي را
كه بر روي كاغذ مي چكد
ببين چشمانم را
كه خيسِ نماندنت است
لمس كن احساسات عريانم را
كه لمس ناشدنيست...
لمس كن لحظه هايم را
لمس كن اين با تو نبودن ها را
لمس كن اين همه تنهايي را
لمس كن ،
دنياي باراني ام را ...
من تو را نمي سرايم !
تو ،
خودت با خون دلم ،
شعرم را باراني كردي ...
تو ،
خودت در افكارم مي رقصي
خودت مرا وسوسه مي كني و شعر را پيدا
خودت هواي دلم را ابري كردي
خودت مرا باراني كردي ...
بخوان و ببين و لمس كن!
بخوان دوستت دارم هايي را
كه بر روي كاغذ مي چكد
ببين چشمانم را
كه خيسِ نماندنت است
لمس كن احساسات عريانم را
كه لمس ناشدنيست...
لمس كن لحظه هايم را
لمس كن اين با تو نبودن ها را
لمس كن اين همه تنهايي را
لمس كن ،
دنياي باراني ام را ...
من تو را نمي سرايم !
تو ،
خودت با خون دلم ،
شعرم را باراني كردي ...
- ۶.۴k
- ۱۷ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط