میگفت چ صدات بزنم ک

میگُفت: چے صِدات بِزَنَم کِہ
حَقِ مَطلَبِ حسم بهت اَدا بِشہ
گُفتم: اسممُ با میم مالکیَت...
دیدگاه ها (۴)

نیستے هرشب برایت شعر مے خوانم هنوز پاے قولے ڪـہ تو یادت رفتـ...

هیچ وقت از فاصلـہ ها نمے ترسیدم فڪر مے ڪردم تا دلم برایت تنگ...

ﻧﺎﺯ ﮐــﻦ ﺗﺎ ﻏــــــﺮﻕ ﺗﻤﻨــﺎﯾﺖ ﺷﻮﻡﺗﺎ ﻗﯿـــﺎﻣﺖ ﺷـــﺎﻋﺮ ﭼﺸﻤﺎﻥ ...

.دیگر کار ما از گفتن دوستت دارم گذشتهر چه بگویم و بگویی کم ا...

عشق چیز خوبیه پارت سه دستو و پاهام بسته شده بودن نمیتونستم ک...

شروعی دوباره پارت 15/5

رمان عشق و نفرت پارت7قبل از اینکه سوار هواپیما شیم رفتیم که ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط